در نیزه می آید سرت, ای وای بر من
مانده به صحرا پیکرت, ای وای بر من
چون خانه ما در مدینه, خیمه ها سوخت
با ناله های مادرت, ای وای بر من
در نیزه می آید سرت, ای وای بر من
مانده به صحرا پیکرت, ای وای بر من
چون خانه ما در مدینه, خیمه ها سوخت
با ناله های مادرت, ای وای بر من
آن قاتلی که در بر ما مست میکند
انگشتر عقیق تو در دست میکند
ای باغبان که باغ و بهارت خزان شده
صبر تو با هزار بلا امتحان شده
خورشید,گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند میزند سَری از روی نیزه ها
دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها
خورشید,گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند میزند سَری از روی نیزه ها
دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها
روی نی جلوه ی الله تبسم می کرد
لب خورشید, سوی ماه تبسم می کرد
تا نگاهش به سوی زینب خود می افتاد
گاه گریان شده , ناگاه تبسم می کرد