شعر محرم و صفر

نرخ حیا

امواج طوفانی به جان ساحل افتاد
“ای رود جاری”،سمت این دریا نیایی
نامه نوشتم که بیا..،امن است کوفه!
ای کاش دستم می شکست آقا..،نیایی

یا مسلم ابن عقیل

یقینا آنچنانکه زخم دارد التهاب از پی
دم آخر رسید و می رسد روز حساب از پی

به زیر تیغ می خندم ولیکن گریه بارانم
که دارد خنده گل گریه تلخ گلاب از پی

تک و تنها

نه سپاهی برای من مانده
نه دگر روزگار یار من است
کوفیان جا زدند آقا جان
مرگ حالا در انتظار من است

رونقی دارد عجب بازارشان این روزها…
بر منِ تنها رسد آزارشان این روزها…

کوفیان دنبال شمشیرند و پُر کینه شدند
فرق کرده یاحسین ابزارشان این روزها..

به کوفه

مرا سفیر فرستاده ای تو، اما حیف

به کوفه نیست کسی همرهِ تو آقا حیف

به کوفه نیست کسی منتظر که بازآیی

حذر کنند ز تو یادگار مولا حیف

سفیر

سفیر اگر بفرستد چه نامه‌ای بفرستد

چه حرفهای بدون ادامه‌ای بفرستد

برای اینکه نیایی به دام نیزه و شمشیر

به قاتل تو سپرده است نامه‌ای بفرستد

یا عطشان

دوباره یک شب جمعه! دوباره آه حسین!
رسیده تا همه جا بوی قتلگاه! حسین!

دوباره فاطمه دارد بُنَیّ میخواند
گرفته زمزمه دارد بُنَیّ میخواند

میایی

با اینکه بی بال و پری داری میایی
در خواب دیدم، بهتری، داری میایی
با چند تایی روسری داری میایی
دور سرت، آخر سری داری میایی

سنگ تراشیده

مادرم خورده زمین تا که تو را دیده، چرا؟!

قاتلت این همه از قتل تو ترسیده چرا؟

به سر و صورت تو سنگ تراشیده زدند

خورده بر وجه خدا سنگ تراشیده چرا؟

واویلا

راوی نوشت روی تنت پا گذاشتند
سر را جدا نموده و تن را گذاشتند

آقا بگو که بی صفتان روی پیکرت
جایی برای بوسه ی زهرا گذاشتند؟؟

خاطرات تلخ

بعد از پدر، اسیر و گرفتار مانده‌ام
در خاطراتِ تلخِ پر از خار مانده‌ام

گودال را به چشمِ خودم دیده‌ام، که من؛
یک عمر با دو دیده‌‌ی خون بار مانده‌ام

اشاره

سکینه ام که در آن التهاب، آب شدم
کنار عمه ام از اضطراب، آب شدم

ازینکه با لب تشنه عمو رسید و گرفت
ز دستهای خودم مشک آب، آب شدم

دکمه بازگشت به بالا