دل مرده ها که کار مسیحا نمی کنند
پَر میکنند از تن و پروا نمی کنند
شمشیر ها به امر تو در رفت و آمدند
جایی برای بوسه ی ما وا نمی کنند
دل مرده ها که کار مسیحا نمی کنند
پَر میکنند از تن و پروا نمی کنند
شمشیر ها به امر تو در رفت و آمدند
جایی برای بوسه ی ما وا نمی کنند
دست بر قبضه ی خنجر زد وآمد سویش
بین گودال دو زانو شده رودر رویش
دست را بر بدنش میزد و با خیره سری
امتحان کرد به رگهای گلو چاقویش
این تیغ ها نظام تنت را به هم زدند
ترکیب صورت و بدنت به هم زدند
تیزی نیزه های پر از خشم شامیان
تصویر کهنه پیرهنت را به هم زدند
دور گودال ازدحامی شد
معرکه غرق در حرامی شد
تکیه داده به نیزه ای آقا
خاطرش محو خیمه ها می شد
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
دل های عرشیان همه در تاب و در تب است
اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی
خورشید من بدون تو هرروز من شب است
خوردی امروز نیزه فردا نَعل
نیزه هم چاره دارد اما نعل…
یک، دو، سه، چهار … ده تا اسب
روی هم میشود چهل تا نعل
وقتَش رسیده مستیِ ما باز رو شود
هر استکانِ چاییِ روضه سبو شود
وقتش رسیده بارِ دگر با گلابِ اشک
روی سیاهمان کَمکی شستشو شود
در هیأت دل نقش تو چون روز عیان است
“زیر علمت امن ترین جای جهان است”
در کالبد عاشق ما مهر ابالفضل
مانند نفس لازم و مثل ضربان است
نشسته ام بنویسم فرات ، سقا ، آب
صدای گریه اصغر ، صدای بابا آب
شنیده ایم به سمت شریعه رفته عمو
چقدر مانده زمان تا رسد به اینجا آب
ای در شب چشمان تو مهتاب گرفتار
دریا شده بعد از تو به گرداب گرفتار
گیرایی مِی از نفس شعله ور توست
در هُرم لب توست می ناب گرفتار
آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست
سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست
این ها برای کشتن ما صف کشیده اند
از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست
سرو قد است و ماه رو عباس
یاس عطر و نسیم خو عباس
می و سرمستی مدام، حسین
ساقی و ساغر و سبو عباس