به ما ز راس غریبی خبر دهد نیزه
تمام دلخوشیه زینب است بر نیزه
سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
سری که شد سر بغض علی به سر نیزه
شعر محرم و صفر
هرچند فاتح همه ی جنگها شدم
خیلی میان کوفه اسیر بلا شدم
ابروی من شکست سر کوچه ای شلوغ
زخمی سنگ بازی این بچه ها شدم
پاره به پاره رویِ زمین قرصِ ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بینِ راه ریخت
پا میشود دوباره زمین میخورَد حسین
دستِ خودش نبود که بی تکیهگاه ریخت
آب آور را زدند
نالهای پیچید در خیمه که لشکر را زدند
در میانِ نخلها
دستها تا شد قلم گفتند حیدر را زدند
هیچ حالی شبیه ِ حالت نیست
هیچ روزی شبیه روز ت نیست..!!
آبهای ِ تمام ِ عالم هم
مرهم زخم ِ سینه سوزت نیست
هر که از داغ جوان مرد به او حق بدهید
هر که از اشک روان مرد به او حق بدهید
بار داغ پسر از قد پدر معلوم است
هر که از بار گران مرد به او حق بدهید
چه غم از غصـّه واندوه که مولا داریم
ما کویری زدگان هیبتِ دریا داریم
چه غم از بی خبری یا ز غمِ تنهایی
ما در أین خانه ی امن ست که مأوا داریم
روز ازل خدای خودش را مجاب کرد
بعدش مرا برای خودش انتخاب کرد
در طالعم نوشت محب علی شوم
عاشق نمود و خاک و ره بوتراب کرد
غمش از لشگرش بزرگتر است
خنجر از حنجرش بزرگتر است
زینب از بس که داغ دید انگار
خیلی از مادرش بزرگ تر است
لشکری آمده تا سهم غنیمت ببرد
از تنی غرق به خون جامه به غارت ببرد
از سراشیبی گودال سرازیر شدند
با هم از بخت بد قافله درگیر شدند
همین امروز اکبر داشتم حیف
همین امروز اصغر داشتم حیف
ندارم طاقتِ نامحرما رو
که من هفتا برادر داشتم حیف
بگو چه چاره کنم این هزار ماتم را
هزار و نهصد و پنجاه زخم درهَم را
یکییکی همهی خیمهها در آتش سوخت
که من شروع کنم روضهی محرم را