شعر محرم و صفر

آیات صبر

زلف عفاف، رشتۀ دامان زینب است
آیات صبر، پایۀ ایمان زینب است

ایثار و پـاکدامنی و عزم و اقتدار
این چار، درسِ طفلِ دبستان زینب است

هلال ماه

آفتابا هلال ماه شدی
کاروان را چراغ راه شدی

بر سرم سایهء سرت افتاد
ما تَوَهَّمت یا شَقیقَ فؤاد

طفل یتیم

این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم
افتد از ناله‌ی او، زلزله بر عرش عظیم

گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش
آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟

روضه‌ی حسین

مقتل کُشنده بود، ولی روضه‌خوان نمُرد
هر چند گریه کرد، ولی آسمان نمُرد

دیدم کتیبه سوخت، عَلم خم شد از غمش
با روضه‌ی حسین، زبان در دهان نمُرد

خوناب جگر

ز خوناب جگر، دریا کنم چشم‌تر خود را
مگر پیدا کنم در این یَم خون، گوهر خود را

برم تا یادگار از این گل پرپر شده با خود
سزد از خون او رنگین کنم موی سر خود را

بانوی خسته

ناچار می برند
بانوی خسته را که به اجبار می برند

ناموس شاه را
اینگونه با شرایط دشوار می برند

وقت سفر

رسید وقت سفر سر به زیر شد زینب
حسین چشم تو روشن! اسیر شد زینب

هزار زخم روی پیکرت دهن وا کرد
هزارسال ز داغ تو پیر شد زینب

ذکرِ مصیبت

همین که نامِ بلندت به هر زبان افتاد
چه شور و وِلوِله ای در دل جهان افتاد

برایِ ذکرِ مصیبت دلم گرفت آتش
و سیلِ گریه و ماتم به عمقِ جان افتاد

دلخوشیه زینب

به ما ز راس غریبی خبر دهد نیزه
تمام دلخوشیه زینب است بر نیزه
سری به نیزه شد و آفتاب را گریاند
سری که شد سر بغض علی به سر نیزه

همسایه ی قدیمیمان

هرچند فاتح همه ی جنگها شدم
خیلی میان کوفه اسیر بلا شدم
ابروی من شکست سر کوچه ای شلوغ
زخمی سنگ بازی این بچه ها شدم

امید علقمه

پاره به پاره رویِ زمین قرصِ ماه ریخت
تا علقمه رسید ولی بینِ راه ریخت

پا می‌شود دوباره زمین میخورَد حسین
دستِ خودش نبود که بی تکیه‌گاه ریخت

آب آور

آب آور را زدند

ناله‌ای پیچید در خیمه که لشکر را زدند

در میانِ نخل‌ها

دستها تا شد قلم گفتند حیدر را زدند

دکمه بازگشت به بالا