شعر محرم و صفر

قمر العشیره

آنکه از جمعِ امامان دو برادر دارد
دلبَری از همه‌یِ ما دو برابر دارد

طرفی اُم‌ِبنین و طرفی فاطمه است
کیست در بینِ عشیره که دو مادر دارد

مثل علی

در دوجهان در و‌ گهر زینب است
حوریه در شکل بشر زینب است
تیغ حسین است و سپر زینب است
شیرزن وقت خطر زینب است

عموی رقیه

همین که بر سر نی آمدی به سوی رقیه
شده ست با تو برآورده آرزوی رقیه

دلیل اصلی آن ای عمو نبودن آب است
گرفته است اگر رنگ خون وضوی رقیه

حضرت دریا

قبله گاه تمامی دلها
لشکر عشق حضرت سقا

دستهایی به استقامت کوه
چشم هایی به وسعت دریا

غریب است

غرور کودکیم را به خنده پا نزدید
سرش شکست! بزرگ قبیله را نزنید
هزار و نهصد و پنحاه زخم خورده تنش..
بزور بر تن صدپاره نیزه جا نزنید

بگو چه چاره کنم

بگو چه چاره کنم این هزار ماتم را
هزار و نهصد و پنجاه زخم درهَم را
یکی‌یکی همه ی خیمه‌ها در آتش سوخت
که من شروع کنم روضه‌ی محرم را

مهریه ی مادر

برای لشکر دشمن شدی شراب ای آب
چرا به چشمِ حرم می‌شوی سراب ای آب ؟!

میان موجِ تو عکسی‌ست، از کویر و عطش
چقدر، تشنه کشیدی میان قاب ای آب

شبه پیغمبر

آفرین بر هرکه گوشش بر دهان رهبری ست
رهبری که ناهی سرسخت بدعت آوری ست
افتخار ماست که پیر و مراد راهمان
خلق و خویش فاطمی و راه و رسمش حیدری ست

کوه غم

امشب به شام شام مرا آفتاب برد
کوه غمی که سینه من داشت آب برد
به به ببین که آمده اینجا به دیدنم!
با سر رسیده سر بگذارد به دامنم

اوصافِ نبی

از خیمه به سوی تو دوان آمده جانی
چون تیرِ رها گشته زِ دستانِ کمانی
می آمد از آن دور،علی گونه، رجزخوان
لا حولُ ولا قُوهَ إلّا … چه بیانی

ماندم چه‌ کنم

بالای سرت هزار غم میبینم
یک کوچه میان دشت هم میبینم
این پیکر توست یا خطای دید است؟!
انگار تو را زیاد و کم میبینم

آه بابا چه کنم

تو تنت تا شده و تا شده من هم کمرم
مثل تو درد گرفته همه ی بال و پرم

بعد تو در نمیآید علی اکبر نفسم
ما دم و بازدم یکدگریم ای پسرم

دکمه بازگشت به بالا