شعر محرم و صفر

سرو گلزار

تا که عقابت با سوارِ خویش, پر زد
طوفانِ پاییزی به باغ من ضرر زد

آه ای امید خیمه‌ها !؛ وقتی که رفتی
افتاد, از پا زینب و دستی به سر زد

بهار حسین

به پیمبر قسم که چشم زدند!
قد و بالای حیدری ات را
نیزه ای از شکاف پهلویت
می برد عطر کوثری ات را

ولدی علی

تو را به خیمه به این شانه‌ی خَم آوردم
تو را به دستِ خودم حیف کم‌کم آوردم

برایِ خواهرکانت کمی لباسِ تو را…
برایِ گیسوی خود خاکِ عالم آوردم

در سرای اهل بیت

هر که از دل نوکریِ کویِ هیات می کند
سینه ی خود را پر از نور ولایت می کند

پادشاهی, نوکری خاندان مصطفی ست
نوکر این خانه بر تن رخت عزت می کند

لاله ی خیمه

یا علی اکبر
آینه ی کامل خدا علی اکبر

خَلقاً و خُلقاً
جمع کرامات مصطفی علی اکبر

غرق خون

در کنار نعش تو چشمم سیاهی می رود
از شب عمرم چراغ صبحگاهی می رود

این چنین که پیش چشمانم علی جان می کنی
جان من از پیکرم خواهی نخواهی می رود

اربا اربا ولدی

خدا با تو زبانزد آفریده
علی را در محمد آفریده

به چشمان تو نور حیدری داد
به تو ظرفیت پیغمبری داد

جذر و مد

بر کینه های کهنه ز حیدر اضافه شد
به بغض ها ز فاتح خیبر اضافه شد

تا گفت علی؛ منم نوه ی مرتضی علی
دیدم که چله چله به لشکر اضافه شد

عصای پیری

وقتی که پیکر پسرم تکه تکه شد
آهی کشیدم و جگرم تکه تکه شد

تاریکی آسمان امید مرا گرفت
تنها ستاره ی سحرم تکه تکه شد

اذان ظهر

گرفته دست های خیمه دامان جوانش را.
علی که میرودپس خیمه دادازدست جانش را

پسر طاقت ندارد تاببیند اشک بابا را
پدر طاقت ندارد رفتن سرو روانش را

یقین

مادر شکسته تا که مهیا کند تو را

تا آبِ روی آتش بابا کند تو را 

آری یقین تویی سند غربت حسین

وقتی که تیر آمده امضا کند تو را

روضه شیرخواره

بارالها! حسین از آن عشقی

که ز تو منفک است, میترسد

قبر اما عجیب تاریک است

پسرم کوچک است, می ترسد!

دکمه بازگشت به بالا