شعر محرم و صفر

ماه عزای عالم

ای اهل آسمان و زمین غم شروع شد
ماه عزای عالم و آدم شروع شد

حور و ملک, پری و بشر زار می‌زنند
هنگامه‌ی مصیبت اعظم شروع شد

اهل نیرنگ اند اینجا

بند اول
این بی مرامان اهل نیرنگ اند اینجا
هم کوچه هم پس کوچه ها تنگ اند اینجا
زن هایشان هم خبره ی جنگ اند اینجا
اطفالشان هم در پی سنگ اند اینجا

خاک پای حسین

چون از ازل شده ام سخت مبتلای حسین
من آن خدایْ پرستم , که شد خدای حسین

علَی الصباح قیامت نمیکنم قد راست
اگر که سر بگذارم به خاک پای حسین

شوق روضه‌

زمین انداختم در روضه‌ات بار گناهم را
و شستم با گلابِ چشمِ خود روی سیاهم را

هزار و چارصد سال از تو دور افتاده‌ام؛ اما …
به هیئت می‌شوم سرباز, شاهِ کم سپاهم را

بوی ماتم میرسد

تا که شادی میرود پشت سرش غم میرسد
باز دارد بر مشامم بوی ماتم میرسد

روز و شب دارم همش لحظه شماری میکنم
جان تو خسته شدم پس کی محرم میرسد

هنگام روضه

دلیل داشت تب و تاب و بیقراری ما
محرم آمد و شد وقت سوگواری ما

برای آخرت ما خدا نگه دارد
در این لباس عزا عکس یادگاری ما

عاشق

حسرت به دل , نماندم و حاجت روا شدم

حالا دوباره با غمتان , آشنا شدم

از کودکی که نامِ تو را گفت مادرم

یک دل نه صد دل , عاشق نام شما شدم


بالای بام از دور می‌بینم 

از اولین غم تا به آخر را 

در اشک‌هایم کاش می‌دیدی

این صحنه‌های گریه‌آور را

پیغام سرخ

دلم شور می زد که از دور دیدم

دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند

سوارانی از کوفه و غصه هایش

که پیغمبر روضه یک شهیدند

سوختم

محمل صبرم ز اشک دیده در گل مانده است

از که جویم نسخه درمان که دل درمانده است

 خانه بر دوشم هر آن کس که مرا در کوفه دید

یا که در بسته به رویم یا که از خود رانده است

پریشان

میدَرد داغِ تو هر لحظه گریبانِ مرا
کاش خاموش کُنی سینه‌ی سوزانِ مرا

خنده کردند در این شهر همین که گفتم:
برسانید به او حالِ پریشانِ مرا

بوی جدایی

این زمین داغ به دل میدهد آخر..‌. برویم
در من آشوب شده جانِ برادر برویم

خاک اینجا چقدر بوی جدایی دارد
زینت دوش نبی؛ جانِ پیمبر(ص) برویم

دکمه بازگشت به بالا