شعر وروديه كربلا

حاجی کرببلا

حاجی کرببلا

لحظه لحظه عمر خود را خرج حضرت میکنم
جز حرم جایی روم احساس غربت میکنم
حاجت خود را اگر یک شب بگیرم میروم
“لذتش را با تمام شهر قسمت میکنم”

گریه ی در روضه اش یعنی همان خیرالعمل
اشک میریزم برای او ، عبادت میکنم
راه او یعنی همان إنا هدیناه السبیل
بچه هایم را بدین گونه هدایت میکنم
حوله ی احرام من شال عزای روضه هاست
حاجی کرببلایم قصد قربت میکنم
دور شش گوشه ش ذکر تلبیه سر میدهم
من خدا را زیر آن قبه زیارت میکنم
در لباس نوکری موی سپیدم آرزوست
تا نفس دارم درِ این خانه خدمت میکنم
استخوانی پیش پایم هم بیندازد بس است
من به یک لقمه از این سفره قناعت میکنم
حب مولایم برای من ملاک دوستی ست
من فقط با دوستدارانش رفاقت میکنم
زینت امروز روضه خون “زین الدین” هاست
از شهیدان هم میان روضه دعوت میکنم
با محرم با صفر اسلام جاوید است و بس
یادی از نطق امام پیر امت میکنم
امتداد روشن “هیهات من الذله” را
در میان روضه ها هرشب روایت میکنم
باز هم از جنس عهد مسلم و حرّ و حبیب
با حسین عصر خود تجدید بیعت میکنم
هم خودم هم بچه هایم هم پدر هم مادرم
هرچه دارم را فقط خرج ولایت میکنم
من به امید اجابت روز و شب با سوز دل
در قنوت خود تمنای شهادت میکنم
آمدم امشب بخوانم از شهید کربلا
روضه خوانش هستم و ذکر مصیبت میکنم
با سلام گریه دار “یا لثارات الحسین”
هرشب از مهدی زهرا کسب رخصت میکنم
زینب و کرب و بلا مرثیه ای مکشوفه است
به خود آقا قسم دارم رعایت میکنم

روضه هایش میبرد دل را به سوی کربلا
“بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا “

سالها از درد هجرش چشم زمزم گریه کرد
گریه کرد از غصه ، اما باز هم کم گریه کرد
نه فقط یعقوبی از هجر نگاه یوسفش
بلکه حتی آیه آیه سوره ی غم گریه کرد
پابه پای ناله ام در عرش موسی ناله زد
پابه پای گریه ام عیسی بن مریم گریه کرد
پیش از آن که ما بباریم از غم عظمای او
جبرییل از روضه هایش خواند و آدم گریه کرد
فاطمه منزل به منزل از منا تا نینوا
در میان قافله از فرط ماتم گریه کرد
قبل از انگشتر که بر انگشت آقا اشک ریخت
بی گمان در دست پرچم دار پرچم گریه کرد
کربلا با غربت اش آمد به استقبال شان
کربلا بر زائران خود دمادم گریه کرد
با تماشای علی در زیر هرم آفتاب
کربلا که جای خود حتی خدا هم گریه کرد

پیش چشمانش تداعی میشود صحرای خون
می تراود از لبش إنا الیه راجعون

دارد از یک سو سنان همراه لشگر میرسد
شمر از سویی دگر با چند خنجر میرسد
هم صدای طبل جنگ و هم صدای هلهله
هم صدای کیسه های مملو از زر میرسد
این طرف هفتاد و اندی مسلم بن عوسجه
آن طرف نیرو ولی چندین برابر میرسد
نه فقط تازه نفس هایی شبیه حرمله
پیرمرد چکمه پوشی با عصا سر میرسد
هرچه که دارم تصور میکنم انصاف نیست
گله ی گرگی برای یک کبوتر میرسد
هر که نعل تازه از بازار کوفه میخرد
ساعت اول نشد ساعات آخر میرسد
تا که خورجین از طلا و سکه آخر پر کند
خولی بی چشم و رو با پا نه با سر میرسد
مطمئنم به همین زودی قیامت میشود
جاده ی کرببلا دیگر به محشر میرسد
محشری که خستگی آن به قاسم میرسد
محشری که تشنگی آن به اصغر میرسد
به برادر تیر و تیغ و نیزه و چوب و عصا
تازیانه ، کعب نی ، سیلی به خواهر میرسد

کربلا آغاز درد و غصه های زینب است
شاهد زنجیرها بر دست و پای زینب است

علیرضا خاکساری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا