دارم غریب و آشنا را می شمارم
این خیل مشغول عزا را می شمارم
هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم
دارم غریب و آشنا را می شمارم
این خیل مشغول عزا را می شمارم
هی خواب می بینم پیاده در طریقش
درجاده دارم تیرها را می شمارم
آه , از شام فقط آه رهاوردم شد
آنچه یک عمر به آن فکر نمی کردم شد
گفتنی نیست بلایی که سرم آوردند
چه قدر زخم برای جگرم آوردند
کم کم سپاه علقمه از راه میرسد
صدها هزار خادم درگاه میرسد
هرکس که عزم دیدن خورشید میکند
اول به صحن محترم ماه میرسد
قرار بود بمـیرم برایت آه نشد
گناه کرده ام و رِزق من نگاه نشد
قرار بود بمیرم اگر غروب دهم
شنیدم از تَه گودال وحال شاه نشد
ای ابتدای غربت بی انتها فرات
ای شاهد همیشگی ماجرا فرات
با دسته بسته رفتم از این کربلا فرات
با داغ مانده بر دلم از یار رفته ام
برای درد دل من که بی صدا مانده
پس از تو آن که بفهمد فقط خدا مانده
اگرچه خسته ام اما هزار شکر هنوز
برای گفتن یک وا أخاه نا مانده
جهان را غیر عشقت یک سرِ سوزن نمی خواهم
دو دنیا را نه با تردید…که قطعا نمی خواهم
بدونِ تو همان بهتر که ظلمت باشد و وحشت
که بی تو قبر خود را لحظه ای روشن نمی خواهم
از این فراق این روزها فریاد خواهم کرد
گریه شبیهِ حضرت سجاد خواهم کرد
اینجا گرفته بغضِ من, یک روز می آیم
آنجا صدایم را کمی آزاد خواهم کرد
شدم کبوتر صحن تو پر در آوردم
نبین پیاده شدم زائرت , سرآوردم
پیاده آمدنم عشق نیست , من تنها
ادای جمعی از عشّاق را در آوردم …
پادشاهی کی بشاید گفت جز بر حضرتش
آیت و کرسی بلرزد چون که بیند هیبتش
کورش و زرتشت و عیسی جملگی پیغمبران
جرعه ای از جام او نوشیده اند با رخصتش
نامه سیاه را به حرم ره نمی دهند
اهل گناه را به حرم ره نمی دهند
گمراهی است حاصل عمر گذاشته ام
گم کرده راه را به حرم ره نمی دهند
نیست جز شوق زیارت در نگاه زائران
میشود بال ملائک فرش راه زائران
در نجف اذن زیارت از علی باید گرفت
میشود دست علی پشت و پناه زائران