شعر محرم و صفر

اسیر پاییزم

از تمنای مرگ لبریزم
نو بهاری اسیر پاییزم
آمدی و به احترام سرت
نشد از جای خویش برخیزم

از یتیمی خسته ام

من که بعد از تو به کوه دردها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده تر خورده ام

نوه ی فاطمه ام

آفتاب شرفم مظهر توحیدم من
با همین‌سن کمم مرجع تقلیدم من
بخدا لحظه ای از کفر نترسیدم من
لحظه های جا نزدم هرچه بلا دیدم من

دردانه ات

شعله ها بر چهره ام با خنده جا انداختند
دخترت را کعب نی ها از صدا انداختند

بر نمی خیزم به پای تو, دلیلش را نپرس
چند جا, پای مرا با کینه جا انداختند

لالا لالا بخواب بابا

لالا لالا بخواب بابا , که معلومه چشات خسته‌س
چشِ من تار می بینه , یا نه چشمای تو بسته‌س ؟!

بشین مثل قدیما وُ , یه کم بازی کنیم با هم
بابا تو بچه‌ی من شو , منم که مادرت میشم

بابای مهربان رقیه

بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی
بابای مهربان رقیه خوش آمدی

این زخم های روی لب از چیست ای پدر؟
جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر

بر فراز نیزه ها دیدم

بر فراز نیزه ها دیدم سرت را بارها
دیده ام در پای نیزه مادرت را بارها

زد سنان بر پهلوی اطفال تو هی با سنان
او در آورده است اشک کوثرت را بارها

خوشی هرگز ندیدم

سر من در هوای تو سر تو در هوای من
تو را آخر کشانده در خرابه گریه های من

تو را بر روی نیزه با سر انگشتم نشان دادم
به جان مادرت که در نمی آید صدای من

دختری شیرین زبان

دختری شیرین زبان از باده ها غم میخورد
طعنه و زخمِ زبان را جای مرهم میخورد
تازیانه میخورد اما دمادم میخورد
جای دلداری فقط سیلیِ محکم میخورد

از سیلی ات افتاد دندانم

ای زجر ! ای نامرد ! از جانم چه می خواهی
از سیلی ات افتاد دندانم , چه می خواهی

خنده ندارد بر زمین افتادن یک طفل
خاکی شده موی پریشانم , چه می خواهی

بــا کــاروان نیــزه

بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر

با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر

مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها

در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر

طوبیٰ رقیّه ست

طوبیٰ رقیّه ست
سِدرهْ رقیّه,جَنّتُ المأویٰ رقیّه ست
در هرچه خوبی ست
میراث دار حضرت زهرا رقیّه ست

دکمه بازگشت به بالا