شعر محرم و صفر

میان معرکه آتش گرفت گسیویم

میان معرکه آتش گرفت گیسویم

نشست دست پلیدی به روی مینویم

از آن شبی که ز ناقه فتادم, ای بابا

رمق نمانده در این دست و پا و پهلویم

ای وای بر اسیری

ایوای بر اسیری کز یاد رفته باشد

در دام مانده باشد, صیّاد رفته باشد

بابا بیا که مُردم از دختران شامی

از خنده های کوفی از خیزران شامی

لکنت دخترانه شیرین است

از سفرآمدی و روشن شد

چشمهاییکه تارتر شده اند 

از سفرآمدی به جمعی  که

همگی دستبر کمر شده اند 

از ضرب دست زجر

جان را به آسمان نگاهت سپرده ام

امشب که دست در شب گیسوت برده ام

کمتر ز نقشهای کبود تنم نبود

این زخمها که بر لب و رویت شمرده ام

آهسته شِکوه می کنم و دور از همه

امروز هم گذشت و غذایی نخورده ام

از چشمهای حلقه ی زنجیر جاری است

خونی که می چکد ز وجود فشرده ام

از ضرب دست زجر تنم درد می کند

آنقدر زد مرا که گمان کرد مرده ام

از خارهای سرخ بیابان امان برید

این پای پر آبله زخم خورده ام

حسن لطفی

 

 

محله های یهودی

میان کوچه به زحمت به عمه اش می گفت

چقدر بوی غذا بین شام پیچیده

کمی مواظب من باش بین نامَحرم

چه حرف ها که در این ازدحام پیچیده

بی بهانه زدن

اینجا بهانه ها خودشان جور می شوند

کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی

کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام

یا ناله ای به خاطر زنجیر پا کنی

عدو شده سبب خیر

اگرچه زخمی و خاموش و سر جدا آورد

تو را برای من از عرش نی خدا آورد

تو را به روی طبق, روی دست های بلند

برای گرمی این بزم بی نوا آورد

نیمه شب در خرابه

نیمه شب در خرابه وقتی که

ربنای قنوت پیچیده

بعد زاری و حق حق گریه

چه شده این سکوت پیچیده

اشاره های سرت را درست فهمیدم

اشاره هایسرت را درست فهمیدم

ولی نمیشود از نیزه چشم بردارم

چه قدرآرزویم هست جای این تاول

سر تو رابه روی پای خویش بگذارم

ارث مادر

خونی کهبا سه شعبه ز قلبت چکیده است

یک قطرهیادگار, روی بازوی من است

از بسکهچشم های ترم درد می کند

حس میکنمعمود روی ابروی من است

بابا کجایی ؟

بعد از تو دشمن غارت اهل حرم کرد

قبل از همه حمله بگوش خواهرم کرد

اخنس نگاهی سوی چشمان ترم کرد

با پشت دستش تا که زد پلکم ورم کرد

ولدی علی

خوش قد و قامتم بروی خاکها چرا؟

خوردی زمین قبول ولی دست و پا چرا؟

حالا که آمدم دو لبت وا نمیکنی؟

ساکت شدی نگاه به بابا نمیکنی؟

دکمه بازگشت به بالا