شعر محرم و صفر

خورشید تنور

بوی بهشت می وزد از داخل تنور

 موسی گمان کنم که رسیده به کوه طور

 شبنم کنار ساحل آتش چه می کند؟

 این سیب سرخ داخل آتش چه می کند؟

بغض گلو

خواستم گریه, ولیکن گلویم بغض گرفت

مثل من دختر تو روبرویم بغض گرفت

نیزه ای که به تَنت خورد و زمین گیرت کرد

بعد هر بار که آمد به سویم, بغض گرفت

حکایت بازار رفتنش

می گوید از حکایت بازار رفتنش

از کربلا بدونِ کس و کار رفتنش

می گوید و اشاره به گودال می کند

از تیر و نیزه در بدن یار رفتنش

ناله ذریه زهرا

شامیان خنده به زخم جگر ما نزنید

ساز با ناله ذریه زهرا نزنید

سر مردان خدا را به سر نیزه زدید

مردباشید دگر سنگ به زنها نزنید

چه کنم

دامن زلف تو در دست صبا ا فتاده است

که دلخسته ام اینگونه ز پا افتاده است

گرچه سر نیزه گرفته است سرت را بر سر

پیکرت روی تن خاک رها افتاده است

سر نیزه

مثل پیغمبری سر نیزه , وه چه دل می بری سرنیزه

باز هم ازنگات می ترسند , تو خود حیدری سر نیزه

همه جا من سر تو را دیدم , گاه دوری و گاه هم نزدیک

گاه پیش علیِّ اکبر و گاه , در بر اصغری سرنیزه

غریب و خسته ای

غریب و خسته ای جان می دهد به گودی گودال

و خواهری که به سر میزند به گودی گودال

چه ازدحام عظیمی گرفته دور و برش را

چه محشری که به پا میشود به گودی گودال

گوهر شناس

چوب حراج زد به عقیق لب شما

یک ضربه ودو ضربه وباقی ضربه ها….

هرچه گذشت,هیچ کسی مشتری نشد!

بی قیمت است,گوهر گنجینه ی خدا

خنده دار نیست

مردم لباس پاره ما خنده دار نیست

رأس شهید کرب وبلا خنده دار نیست

ازگریه رقیه (س) خجالت نمیکشید؟

اشک یتیم خون خدا خنده دار نیست

وداع

داری عقیله -خواهر من- گریه می کنی؟

آیینهٔ برابر من گریه می کنی

از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت

خیلی شبیه مادر من گریه می کنی

سرت از تن جدا شده

از بس که پا به روی دهانت رها شده

بنگر که پشت خواهرت از غصه تا شده

بر روی صورتت چقدر چکمه می دود

در قتلگاه جشن و سروری به پا شده

ضجّه ی آه بُنیّ

همه ی قافیه با شمر به هم می ریزد

بدنت را به خدا شمر به هم می ریزد

خواهرت پیش تو صد بار زمین می افتد

وسط معرکه تا شمر به هم می ریزد

دکمه بازگشت به بالا