افتادی از بلندی و آقا سرت شکست
ته مانده های زخمی بال وپرت شکست
وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد
تیر کمان میان دو چشم ترت شکست
افتادی از بلندی و آقا سرت شکست
ته مانده های زخمی بال وپرت شکست
وقتی عمود آمد وشقّ القمر که شد
تیر کمان میان دو چشم ترت شکست
با خنده پای اهل جفا می خورد زمین
ساقی میان علقمه تا می خورد زمین
کارش تمام می شود آن کس که عاقبت
سرلشگرش کنار لوا می خورد زمین
من ناز را در چشم شهلایت کشیدم
یک عالمی را مست و شیدایت کشیدم
عیسی بن مریم را کنار جانمازت
مات نفس های مسیحایت کشیدم
خواب دیدم در این شب غربت
خواب دشتی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم, خواهر
طمعه یگرگ های وحشی بود
بعدازتو غم به سینه ی لیلا پناه برد
مجنون دل شکسته به صحرا پناه برد
برخیزای پناه حرم , گوشواره ای
با دلهره به زینب کبری پناه برد
نگران بودم و پریشان حال
ناگهان شیهه ی عقاب آمد
متوجه شدم که لشگر کفر
به سراغ تو با شتاب آمد
بدجوری من به تو علاقه مندم
بخند علی تا که منم بخندم
پسر بار اولمی مرحبا
دوست دارم یلیلمی مرحبا
همین که دو تایی به میدان رسیدند
رویِ دست خورشید, شش ماه دیدند
به واللهِ کارش علی اکبری بود
اگر چه علی اصغرش آفریدند
از حرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته
شال بسته, با نقابِ تازه ای برخاسته
گر چه افتادند رویِ خاک ها خورشیدها
تازه مغرب, آفتابِ تازه ای برخاسته
وقت آن است بگیری قمرش گردانی
پسرت را به فدای پدرش گردانی
ایستاده به روی پای خودش از امروز
مرد گشته ببرش مردترش گردانی
به رویصورت طفل آفتاب می ریزد
خدا بهچهره ی ماه اش نقاب می ریزد
به چشمهای کسی هجر قطره ی آبی
اگرفشار بیارد سراب می ریزد
ربابپیش خودش فکر می کند حتما
عمو بهکام علی قطره آب می ریزد
کنارعلقمه شمر لعین می خندد
ز چشمهای گلی تا که خواب می ریزد
لباسرزم ندارد ولی بلند شود
به قلبلشگر دشمن عذاب می ریزد
رسیدهاست زمان نبرد و بین دل
عروسفاطمه هی اضطراب می ریزد
خدا بهخیر کند دست تیر,حلق علی
میانمعرکه از گل گلاب می ریزد
حسینروی سرش می زند و می گرید
به کامحرمله گویی شراب می ریزد
میانخنده ی انذار با عبای خودش
پدر بهروی عزیزش حجاب می ریزد
به سمتخیمه پدر می رود و می آید
چقدرغصه به روی رباب می ریزد
علی حسنی