شعر محرم و صفر

آه از آن لحظه ای که

آه از آن لحظه ای که طوفان شد
کربلا قتله گاه قرآن شد
مرکب بی سوار شاه شهید
راهی خیمه گاه سلطان شد

قرارشد بروی با شتاب برگرد

قرارشد بروی با شتاب برگرد

قرار بود که با مشک آب برگردی

شبیه رود به صحرا زدی عمو جانم

نبینم اینکه شبیه سراب برگردی

زینب چو دید کرب و بلا را دلش گرفت

زینب چو دید کرب و بلا را دلش گرفت

 بانویمان به وسعت دنیا دلش گرفت

حسی غریب در دل او جا گرفت بود

 آهی کشید و بعد همانجا دلش گرفت

آنگوشه گودال

آنگوشه گودال خبرهایی هست

لشکرهمگی پی کسی میگردند

یک لحظه تورادیدم و باخودگفتم

این لشکر کوفیان عجب نامردند*

از وطن راهت

از وطن راهت کجا افتاده آواره حسین
کشتی از دریا جدا افتاده آواره حسین

دیدی آخر راست شد دلشوره های خواهرت
راه ما در کربلا افتاده آواره حسین

یک قطره آب

این طفل که لب تشنه ی یک قطره آب است
یک قطره از اشکش چو فیض صد شراب است

کرب و بلا حالا دو تا خورشید دارد
بر روی دست آفتابی آفتاب است

حالا که می روی

 حالا که می روی کمی آهسته تر برو

آهسته از مقابل چشم پدر برو

قدری قدم بزن پسرم در برابرم

آرام تر شبیه نسیم سحر برو

خبر داری

خبر داری پس از تو ای پدر من گریه کردم

چه شب هایی به یادت تا سحر من گریه کردم

به زیر تازیانه در میان آتش و دود

میان آن همه خوف و خطر من گریه کردم

شکسته بال

شکسته بال توان سفر ندارد که
تحمل سفری پر خطر ندارد که

اگرچه رسم کبوتر همیشه پرواز است
ولی کبوتر ما بال و پر ندارد که

نام تو هست

نام تو هست ذکر لبهای رقیه وقت خواب

مشک تو بوده تمام آرزوهای رباب

ای برادر می کنند بعد تو غارت خیمه ها را

دخترم را می زنند و می برند گوشواره ها را

به یاد ساقی و مشک

به یاد ساقی و مشک و علم امشب پریشانم

میان کف العباس و حرم امشب پریشانم

شبیه بیت های محتشم امشب پریشانم

مرا دریاب تشنه آمدم … امشب پریشانم

امیری حسینُ نعم الامیر

برایِ توخبر از کوفه دیر آوردند

بیا ببینچه به روز ِ سفیر آوردند

دو روزیاست که آهنگرانِ بی انصاف

برای پیکرِ تو نعل و تیر آوردند

دکمه بازگشت به بالا