شعر محرم و صفر

سهم رقیه

دستیکه سهم دست تو شمشیر کرده است

سهمرقیه را غل و زنجیر کرده است

 

مویمسفید بود , قدم هم خمیده شد

آریمصیبت تو مرا پیر کرده است

 

ای جان زینب

 

ای که گرفته صبر من این نام و اسمت

برده تمام هوش من کرب و بلایت

افتاده ای در کربلا ای جان زینب

باشد فدای راه تو این جان زینب

تازه داماد

شور و شوقم را ببین, یاور نمی خواهیعمو؟

اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟

خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی

با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟

شیرِ خون

 

وا شد درِتمام قفسها به روی تو

پرواز درهوای پدر, آرزوی تو

 

می بارداز تلاطم چشمت شکوه خشم

رفته بهمرتضی چقَدَر خلق و خوی تو

هزار رنج و بلا

وقتیکه باد سرد و سیاهی وزیده شد

درکربلا هزار بلا آفریده شد

 

یک ذرههم ز عاطفه بویی نداشتند

حتیگلوی اصغر ما هم دریده شد

 

بچه یتیم

سایهانداخته‌ای از سرِ نِی بر سر من

دوستدارم ولی یک شب برسی در بر من

 

پیشچشم منی و دور نرفتی امّا

خوش بهحالش…به برِ توست سر اصغر من

 

هی سیلی

هرلحظه نگاهت که می افتد به نگاهم

یکقافله ریزد به هم از قدرت آهم

 

هر بارمی آیم که تو را خوب ببینم

هی سیلی و شلاق می آید سرِ راهم

 

ازدحام گودال

 

دور گودالازدحامیشد

معرکه غرقدر حرامی شد

 

تکیه دادهبه نیزه ایآقا

خاطرش محوخیمه ها می شد

 

خرابه نشین شام

 

دختر اگر یتیم  شود   پیر میشود

از زندگی  بدون  پدرسیر میشود

هم سن وسالها همه او را نشان دهند

دلنازک است دختر و دلگیر میشود

زیر لگدهای عدو

 

مثلقالی شده ای زیر لگدهای عدو

به رویگردن تو بود چرا پای عدو

هی لگدمی زد و یاد لگدی افتادم

ناگهانیاد لگدهای بدی افتادم

گودال قتلگاه

 

قبول کنکه شبیه حصیر افتادی

قبول کنته گودال گیر افتادی

 

مخواه تاکه سر من به گریه بند شود

بگو چکارکنم از تنت بلند شود

گودال

 

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد

همین که پیکرت افتاد خواهرت افتاد

 

تو نیزه خوردی و یک مرتبه زمین خوردی

هزار مرتبه زینب, برابرت افتاد

دکمه بازگشت به بالا