شعر محرم و صفر

از زبان جُون, غلام اباعبدالله (ع)

تا پیشکش کنم بجز این سر نداشتم

رویم سیاه!  تحفه‌ی بهتر نداشتم

در بین عاشقان تو شرمنده‌ام حسین!

حتی تنی سفید و معطر نداشتم

 

بیایید ای جوانان بنی هاشم

آرام کن اهل حرم را با قدمهایت

با آیه‌ی چشمان خود پیغمبری کن باز

لب باز کن حرفی بزن با من علی اکبر!

با لحن شیرینت برایم دلبری کن باز 

روز وداع

نگران بودم از این لحظه وآمد به سرم

زینب و روز وداع تو!؟ امان از دل من

این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به توبود

تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من

از سر شب سوره ی

از سر شب سوره ی یاسین می خوانم حسین

خیمه ات میسوزد و من سینه سوزانم حسین

از حرم تا قتله گه راه زیادی نیست , نه

با چه حالی آمدم اینجا نمیدانم حسین

به نام آب, به نام فرات نام شما

به نام آب, به نام فرات نام شما

 من آفریده شدم که کنم سلام شما

 نوشته‌اند به روی جبین ما دو نفر

 شما غلام حسین و منم غلام شما

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

خیز و کن یاری ام ای چشم و چراغم پسرم

تا صدای تو شنیدم ز رخم رنگ پرید

خبرم داد صدایت که چه آمد به سرم

بریز در دل من هر چه داری از غربت

بریز در دل من هر چه داری از غربت

کجاست مأمن غم های کاریت؟… این جا !

تمام عمر غمت را کشیده‌ام بر دوش

چرا کنون نکنم غم گساریت این جا

اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی

اگر که دلخوشی عمه را نیاوردی

بگو برادر من را چرا نیاوردی؟

به وقت غارت خیمه عروسکم گم شد

عروسک من غمدیده را نیاوردی؟

بگذار من هم در صف دلدادگان باشم

من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق

بعد از اذانش «یا حسین»ی خواند در گوشم

در چشمهایت ای عمو جان! کربلا دیدم

وقتی گرفتی لحظه‌ی اول در آغوشم

 

پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد

پنجه ی هجر گریبان مرا می خواهد

غُصه گیسوی پریشانِ مرا می خواهد

هجمه ی باد خزان است تبر آورده

همه گل های گلستانِ مرا می خواهد

گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم

گرچه از داغ جوان تا شده ای ما هستیم

و که گفته است که تنها شده ای ما هستیم

تو چرا بار دگر پا شده ای ما هستیم

ما نمردیم مهیا شده ای ما هستیم

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد

دستش به دست زینب و میخواست جان دهد

میخواست پیش عمه عمو را صدا زند

 

می دید آمده ببردسهم خویش را

بیگانه ای که زخم بر آن آشنا زند

دکمه بازگشت به بالا