بی تاب شد چو عمه ی خونین جگر عمو
من آمدم که از تو بگیرم خبر عمو
در این همه بلا به خدا خیمه ماندنم
آتش زند به جان و دلم بیشتر عمو
بی تاب شد چو عمه ی خونین جگر عمو
من آمدم که از تو بگیرم خبر عمو
در این همه بلا به خدا خیمه ماندنم
آتش زند به جان و دلم بیشتر عمو
وقتیعلی اکبر من نیست ماندنی
پیداستکه برادر من نیست ماندنی
بایدکه با حسین خداحافظی کنم
اینآینه برابر من نیست ماندنی
رحمی قرار نیست که بر پیکرش کنن
پستیغ میکشند که زخمی ترش کنند
ازآب چون مضایقه کردند آمدند
سیراباز سراب دم خنجرش کنند
پیشپای خودش بخاک افتاد
همهرا با نگاه پس میزد
تکیهبر نیزه غریبی داشت
خستهبود و نفس نفس میزد
چون سرت بر نیزه می افراشتند
در دلم داغ تو را می کاشتند
زین مصیبت قلب زینب چاک شد
اشک ها با نوک نیزه پاک شد
ابالفضلم چرا اینگونه هستی
علمدارمچرا از پا نشستی
شکایتدارم از تو ای برادر
چراپشت برادر را شکستی
گوشهی خیمه ای نشسته رباب
داردامّن یجیب می خواند
زندهمی ماند اصغرش یا نه ؟
ماندهدر برزخی , نمی داند
سکوت تلخ تو شیپور مرگ من را زد
زمانه تیر مصیبت به قلب لیلا زد
کنار نعش به خون خفتهی تو , من مُردم
ببین عدو ورق زندگانیَم تا زد
در قد و قامت تو قد یار ریخته
در غالب تو احمد مختار ریخته
به عمه های دست به دامن نگاه کن
دور و برت چقدر گرفتار ریخته
به پیش چشم پدر ناگهان پسر افتاد
همینکه خورد پسر بر زمین پدر افتاد
رسید هلهله و خنده ها به گوش حسین
میان معرکه آقا به درد سر افتاد
السلام علیک یامظلوم
به خرابه خوشآمدی بابا
آفتاب از کجا درآمده است
که به ما هم سریزدی بابا
درست لحظه ی آخر در این محل افتاد
و قطره قطره ی اهلا من العسل افتاد
میان عرصه ی میدان عجیب غوغا شد
مفاصل تن قاسم یکی یکی وا شد