یا بر سر من از سر نی سایبانبده
یا بر بلندْ نیزه مرا آشیانبده
با گیسوی رها شده در دست بادها
از نی مسیر قافله ات را نشانبده
یا بر سر من از سر نی سایبانبده
یا بر بلندْ نیزه مرا آشیانبده
با گیسوی رها شده در دست بادها
از نی مسیر قافله ات را نشانبده
دختری را پدری کو به دلارائی تو
روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو
بی تو در طیِ سفر خوب نخوابیدم من
به دلم بود پدر حسرت لالائی تو
چقدرخوب که غارتگرِدلها شدهای
حیدری زاده, پسر خواندهی زهرا(س)شدهای
حضرت ماه که خورشید پناهنده به توست
کاشفُ الکَربِ ولی اله عظمیا شدهای
تیغ ازکمین دو دستِ تنم راگرفت و بُرد
تا گاهواره پَرزدنم را گرفت و بُرد
از پشت نخل هایشریعه تبر به دست
گل برگهاییاسمنم را گرفت و بُرد
یک دشت نیزهحُرمتِ سی سال منصبِ
جنگ سختی شده من محو تماشا شدهام
کنج این خیمه بسیخسته و تنها شده ام
مشک باشی و دمچشم رباب میفهمی؛
از چه رو اینهمهآشفته و شیدا شده ام
بیدار شد ز خواب و سراغ پدر گرفت
از تاب رفت و بر دل او شعله در گرفت
شرح غم و فراق و عطش را ز سر گرفت
از دیده گوهر تر و خون جگر گرفت
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
سنگین دلان شام تو را سنگ می زنند
گاهی تورا وگاه مرا سنگ می زنند
آید صدای نالۀ زهرا به گوش من
ازروی بام تا که تورا سنگ می زنند
پایم حریف خار مغیلان نمیشود
دست شکسته یار گریبان نمیشود
گیسو نمانده تا که پریشان کنم ترا
آری , سر رقیه پریشان نمیشود
یک اربعینبرای تو حیران شدم حسین
مانندگیسوی تو پریشان شدم حسین
با چندقطره اشک دل من سبک نشد
ابری شدمبه پای تو باران شدم حسین
ای دلاور که برسر نی سواره می آیی
ماه زینب که بین 17 ستاره می آیی
بار دیگر توان بده قلب زار خواهر را
با لب خشک خود بخوان آیه های کوثر را
بعدیک اربعین رسید از راه
غمبه قلبی صبور می آید
قتلگهرا دوباره می بیند
آنکهاز راه دور می آید