به امیدی که بیایی سحری در بر من
خاک ویرانه شده سرمه چشم تر من
مدتی میشود از حال لبت بی خبرم
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
به امیدی که بیایی سحری در بر من
خاک ویرانه شده سرمه چشم تر من
مدتی میشود از حال لبت بی خبرم
چند وقت است صدایم نزدی دختر من
پیشانیِ تو غرق به خون است حسین
درد و غم من ز حد فزون است حسین
سر می شکنم به چوب محمل, گِریَم
این کار من از عشقِ فزون است حسین
روح الله گائینی
انگار جسم خسته ات آقا! وطن نداشت
در اوج بود و شوق به باز آمدن نداشت
جانم فدای آن تن زخمی بی رمق
آن تن که در میان بیابان کفن نداشت
نشان دست ضعیفش به هیچ بالی نیست
شکست خورده تر از ساقه اش نهالی نیست
به اشک آینه ی او در این شب آبی
قسم که چشمه زمزم به این زلالی نیست
این خرابه بوی عود می دهد
بوی گرمی وجود می دهد
دامنی دوباره خیس می شود
دامنی که بوی دود می دهد
تنهاترین سردار دیگر لشگرت نیست
تکیه بده بر نیزه ات , پیغمبرت نیست
یک گله گرگ تشنه آماده ست , اما
دیگر اباالفضلت , علی اکبرت نیست
همان غریب که از هر غریب تنهاتر
به روی دست خودش برده بود بالاتر
دمی به سمت حرم زد , دمی به لشکریان
کسی که بود از عیسی دمش مسیحاتر
مانده ام توی کار این دنیا که چرا حرفهات بی اثر است ؟!
توی این آسمان تنهایی چه کسی از شما غریب تر است ؟!
مثل بابات حیدر کرار حرفهایت به گوش کوفه نرفت
ول کن این قوم بی وفا را چون گوش این مردم از قدیم , کر است
دور از چشم دشمنان … پنهان … می روم لا افارق عمی
گرچه با افت و خیز تا میدان میروم … لا افارق عمی
توی ان خیمه ها هوا کم بود , نفسم تند می زند عمه
خیمه گشته برای من زندان می روم لا افارق عمی
تا میدهم به ساحت قدسیتان درود
از کوهسار نیزه روان میکنی دو رود
با این هزار و نهصد و پنجاه آیه.درد
من می شوم پیمبرت ای مصحف کبود
ای آشنای زینب , در خاک وخون چرایی
بگذار بینم ات سیر , هنگامه جدایی
من می روم شکسته , با دست وپای بسته
تو روی نی نشسته , ای نور کبریایی
دوباره روضه ی تلخ اسارت زینب
مرور متنِ کتاب شرافت زینب
وجود معجری از نور؛ پرده درپرده
دلیل محکم حکم قداست زینب