شعر محرم و صفر

یک سه ساله

یک سه ساله بیشتر نیست خدایا!…نزنید!

ظالمان!می شکند ساقه ی نوپا …نزنید !

هی به این طفل پر از درد نگویید یتیم !

پیش چشمان ترش عمه ی او را نزنید !

بس کن رباب …

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است

دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است

کم خیره شو به نیزه , علی را نشان نده

گهواره نیست دست خودت را تکان نده

لابلای آن شلوغیها

عاقبت بر سینۀ تو جا گرفت

آنکه آخرسر تو را از ما گرفت

همره خود دشنه ای آورده بود

در همان دم ماجرا بالا گرفت

ای ماه من

برخیز و مشک پاره خود را پر آب کن

« یارب دعای خسته دلان مستجاب کن »*

ای ماه من بیا به میان حریم عشق

این شام را محو رخ آفتاب کن

محل تماشا

افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو

خوردم زمین کنار تو , از جا بلند شو

لشکر به قامت خم من خنده می کند

شد علقمه محل تماشا , بلند شو

شرمندگی

زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت

بر چهره ی حسین همان دم اثر گذاشت

چون پاره گشت مثل دو چشم تو مشک آب

سقایی و تلاش تو را بی ثمر گذاشت

چقدر جوهرت رقیق شده

چقدر جوهرت رقیق شده

لبت چاک چاک تیغ شده

چقدر عمق دارد این گودال

که تنت توی خون غریق شده

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد

مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد

مژه های تو خودش لشکری از طوفان است

تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد

ضربه ی سیلی

میچکد خون از لب و این چهره ی نیلی پدر

میخورم از هر طرف یک ضربه ی سیلی پدر

با دوپای کوچکم بر خار و خس آواره ام

میخورد هر لحظه دستی روی گوش ِ پاره ام

در اوج غریبی

گفتند که بابای تو تنها شده اصغر

در زیر غم و غصه قدش تا شده اصغر

پلکی بزن و چشم گشا تا که ببینی

چشم پدرت ساحل دریا شده اصغر

داغی است بر دلم که تسلا نمی شود

داغی است بر دلم که تسلا نمی شود

دیگر لب اذان گوی من وا نمی شود

بر سینه از فراق جگر گوشه ی عزیز

زخمی است تا ابد مداوا نمی شود

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

تیر نگذاشت که یک جمله به آخربرسد

هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست , فرات

یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

دکمه بازگشت به بالا