یک سه ساله بیشتر نیست خدایا!…نزنید!
ظالمان!می شکند ساقه ی نوپا …نزنید !
هی به این طفل پر از درد نگویید یتیم !
پیش چشمان ترش عمه ی او را نزنید !
یک سه ساله بیشتر نیست خدایا!…نزنید!
ظالمان!می شکند ساقه ی نوپا …نزنید !
هی به این طفل پر از درد نگویید یتیم !
پیش چشمان ترش عمه ی او را نزنید !
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه , علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
عاقبت بر سینۀ تو جا گرفت
آنکه آخرسر تو را از ما گرفت
همره خود دشنه ای آورده بود
در همان دم ماجرا بالا گرفت
برخیز و مشک پاره خود را پر آب کن
« یارب دعای خسته دلان مستجاب کن »*
ای ماه من بیا به میان حریم عشق
این شام را محو رخ آفتاب کن
افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو
خوردم زمین کنار تو , از جا بلند شو
لشکر به قامت خم من خنده می کند
شد علقمه محل تماشا , بلند شو
زخمی که داغ رفتن تو بر جگر گذاشت
بر چهره ی حسین همان دم اثر گذاشت
چون پاره گشت مثل دو چشم تو مشک آب
سقایی و تلاش تو را بی ثمر گذاشت
ناگهان بازوی آب آور تو می ریزد
مشک می ریزد و چشم تر تو می ریزد
مژه های تو خودش لشکری از طوفان است
تیر را چون بکشم لشکر تو می ریزد
میچکد خون از لب و این چهره ی نیلی پدر
میخورم از هر طرف یک ضربه ی سیلی پدر
با دوپای کوچکم بر خار و خس آواره ام
میخورد هر لحظه دستی روی گوش ِ پاره ام
گفتند که بابای تو تنها شده اصغر
در زیر غم و غصه قدش تا شده اصغر
پلکی بزن و چشم گشا تا که ببینی
چشم پدرت ساحل دریا شده اصغر
داغی است بر دلم که تسلا نمی شود
دیگر لب اذان گوی من وا نمی شود
بر سینه از فراق جگر گوشه ی عزیز
زخمی است تا ابد مداوا نمی شود
تیر نگذاشت که یک جمله به آخربرسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست , فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟