بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است
وسط خیمه ی ما روضه مهیا شده است
دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است
هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است
بی سبب نسیت چنین معرکه بر پا شده است
وسط خیمه ی ما روضه مهیا شده است
دست دشمن چه قَدَر نیزه و تیغ و تیر است
هر کدامش به طریقی به تنت جا شده است
تا لاله گون بشود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی تنم بیشتر زدند
قبل از شروع رجز مشکلی نبود
گفتم که پسر حسنم بیشتر زدند
لبم بوی پدر دارد عمو جان
سرم شوق سفر دارد عمو جان
عمو تمام سنگها بر صورتم خورد
یتیمی درد سر دارد عمو جان
شاعر؟؟
پابرهنه شد به میدان رد
داد میزد عمو رسیدم من
دست من هست پس نبر دیگر
تیغ زیر گلوت رسیدم من
تا میرسی شروع من آغاز میشود
ساز شکسته نفسم ساز میشود
من سازگار حجم حقیر قفس چرا؟
دستی نشان بده,قفسم باز میشود
جان زکف رفته و از دل, نفسی می آید
این نفس هم ,به تمنای کسی می آید
خبر از مرغ دلم نیست ,ولی می شنوم
ناله ی پر اثری کز قفسی می آید
این ناله های غمزده جانسوز و آشناست
این غصه ها پیامد خونهای کربلاست
از ماجرای عشق, مانده فقط آه و ناله ای
اینجا فقط ,قصه, پر از غصه و بلاست
چشمهای خرابه روشن شد,السلام علیک سر,بابا
می پرد پلک زخمیم از شوق,ذوق کرده است این قدر بابا
در فضای سیاه دلتنگی,چشمهایم سفید شد از داغ
سوختم,ساختم بدون تو,خشک شد چشم من به در بابا
زمان به وقت محرم غروب عاشورا
صدای هلهله در دشت آخر غوغا
دوباره باز شده زخم کهنه دردی
دوباره دست پلیدی که سر زد از شورا
ای سر که امشب اینجا ماه ِ خرابه هستی
در طشت خون گرفته پیش سه ساله هستی
قاری ِ روی ِ نیزه جا در تنور کردی
از زیر ِ بارش سنگ با من عبور کردی
خورشید,گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند میزند سَری از روی نیزه ها
دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها