مومنانی که به تو نامه نوشتند بیا
همه در سنگ دلی شهره ی عالم بودند
خانه هایی که به سمت حرمت سنگ زدند
همه در حاشیه ی خانه جدّم بودند
شعر محرم و صفر
سرمه به چشمای دلبرت زدی
چه حنایی به مویِ سرت زدی
دیگه ناامید شدم بیای پیشم…
چه عجب! سری به دخترت زدی
گفته بودم که تورا یک روز پیدا میکنم
باز می آیی و رویت را تماشا میکنم
میشود نازم کنی؟یک ذره نازم را بکش
بعد در آغوش تو آرام لالا میکنم
من به جز این روضه ها جایی ندارم خانه؛ نه!
کفتر جلد تو جز اینجا ندارد لانه؛ نه!
دیدن معشوق، طبعاً باعث دیوانگیست
می شود آیا تو را دید و نشد دیوانه؟ نه!
تا نذرِ ختمِ روضهی مادر تمام شد
چشمانتظار ماندنِ دختر تمام شد
وقتی که فرشِ دامنِ گلدار پهن شد
بر خارِ نیزهها سفرِ سر تمام شد
خوردم زمین بابا بگو چشم نظر چیست؟
این آبله، این زخم، این خون جگر چیست؟
ازشام بد گفتند و من دیدم به چشمم
من تازه فهمیدم پدر درد کمر چیست؟
دیدی چٍقدَر زدند من را؟
در کلّ سفر زدند من را
هر وقت شکست چوبٍ نیزه
با تیر و سپر زدند من را
ویرانه وُ خونِ جگر عمّه بمیره
رو دامنت راسِ پدر عمّه بمیره
با زخمِ تازیانه ها کنجِ خرابه_
شامِ غمت گشته سحر عمّه بمیره
دارد این ضربالمثل را کُلِّ دنیا می زند
قلب دختر ها فقط با عشق بابا می زند
گرچه کم وزن است امّا جان ندارد دست من
پرده ی روی طبق را عمه بالا می زند
نیستی، کنج خرابه رغبت اعجاز نیست
بال اگر باشد شکسته لذت پرواز نیست
حرف ها دارم فقط یک شب در آغوش منی
دیده ات را باز کن که وقت خواب ناز نیست
توان نمانده بگیرم تو را در آغوشم
هنوز درد بد نیزه مانده بر دوشم
سر تو خوب شلوغ است،من خبر دارم
ولی نگو که مرا کرده ای فراموشم
گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده
آه ، تنها دلخوشی دخترش را پس بده
موی بابا را رها کن ، گیسوی من را بکش
هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده