شعر محرم و صفر

جانم علی اکبر(ع)

دگر بر چهره‌ی ماهَت قمر بودن نمی‌آید
به من انگار باباجان پدر بودن نمی‌آید

خیالش هم نمی‌کردم که از تو اینقدر ریزد
به قد و قامتِ تو مختصر بودن نمی‌آید

شبه پیغمبر

دارد از جام ولایت باده می‌ریزد زمین
ذره ذره داغِ فوق العاده می‌ریزد زمین

شبه پیغمبر(ع) ندارد جای سالم در تنش
عضو عضوِ این پیمبر-زاده می‌ریزد زمین

ولدی

بیا که خشکی لبهات داده آزارت
بیا بنوش لبم را مگر شود یارت

برای نام تو ابرو گره زدند ، علی
فزون تر از همگان، کوته است دیوارت

پیغمبری و اکرمی

خلق و خلق و منطقا، پیغمبری و اکرمی !
در میان این بلا، بر قلب من، تو مرهمی

گر‌ به بالای سرت با صورت افتادم زمین
تو بلند کن عمه را، چونکه فقط تو محرمی

تکیه کوچک محله ما

تکیه کوچک محله ما
رونق فوق العاده ای دارد
تکه ای از بهشت رنگین است
گر چه تصویر ساده ای دارد

یا رضیع الحسین(ع)

حرمله خندید و جانان مرا از من گرفت
این بیابان بلا جان مرا از من گرفت

با سه شعبه شعله بر جان رباب افتاده بود
حال و روز خیمه سامان مرا از من گرفت

طفل رضیع

قرار شد برود کار بوتراب کند
فرات را سر بدخواه خود خراب کند

قرار شد برود با لب ترک ترکش
هزار حرمله را از خجالت آب کند

طفل رباب

شِش حجاب از دل برون کُن تا ببینی آفتاب
نور هو را جلوه گر بین ، در وصالش کن شتاب
ای غریق موجِ دنیا از چه رو درمانده ای ؟!؟
دست حاجت حلقه کن ، بر دامن طفل رباب

العطش

نای بستنِ چشاتو نداری
با چشای باز داری خواب می‌بینی
من دارم توو گریه‌هام غرق می‌شم
تو می‌خندی اشکامو آب می‌بینی

شش ماهه حسین(ع)

دیدی چه آمد بر سر مادر؟ ندیدی
رفتی به نی حال مرا بهتر ، ندیدی
از اشک من قنداقه ات شد تر ، ندیدی؟
موی سفیدم را علی اصغر ندیدی ؟

یا علی اصغر(ع)

هرقدر میکشیم مصیبات بیشتر
مشتاق میشویم به میقات بیشتر

این تیرها درآمدنش هم مصیبت است
تو ذبح میشوی به مکافات بیشتر

باب حوائج

برای آبروی آفتاب بعد از این
بزن به چهره ی ماهش نقاب بعد از این

تمام عرش خدا پر شده است از عطرش
از آب و تاب می افتد گلاب بعد از این

دکمه بازگشت به بالا