با سر افتادم زمین!
آنقدر رم کرد ناقه آخر افتادم زمین
دستهایم بسته بود
سعی کردم تا نیفتم بدتر افتادم زمین!
با سر افتادم زمین!
آنقدر رم کرد ناقه آخر افتادم زمین
دستهایم بسته بود
سعی کردم تا نیفتم بدتر افتادم زمین!
یه باغچه گُل با ساقه ی شکسته
خرابه و مخدرات خسته
بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم
قسم به هر نافله ی نشسته
ماهِ بعد از چارده یک روزه اش هم کامل است
گاه طفلی در زمان کودکی اش عاقل است
می رسد وقتی که تا ترقوه جان،بین عرب؛
گفتن یک یا رقیه راه حل مشکل است
وقتی که فراتر ز زمان است رقیه
از مَنظر من جان جهان است رقیه
مفهوم عزیزی و غریبی و شجاعت
در جزء نه در سطح کلان است رقیه
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز می کند گله را
نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را
وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام
گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام
بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات
حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام
بيقراري هايت از چشمان تارم دور نيست
چشم های اهل معنا در حقیقت كور نيست
سعي در كتمان اسرار جراحاتت مكن
حنجرت را هم بپوشاني لبت مستور نيست
ترک خوردی ای شیشهی عمر من !
ای آیینهی قدّیِ مادرم !
اگر چه کمی تاره اما بشین
خودت رو ببین توی چشم ترم
ویرانه ام پُر می شود از عطر گیسویت
با با کجا بودی…چرا خاکی شده مویت
پیدا نکردم جای سالم در سرت بابا
تا بوسه ای برچینم از مابِین ابرویت
دو دستم بسته و سوی تو چشمی چون سبو دارم
بریز آبی بر این آتش که از سرخی رو دارم
چراغ چشمم از سیلی به سو سو کردن افتاده
نگاهی کن به سویم تا که بر این دیده سو دارم
میهمان شب تارم شدهای ای پدرم
مه نورانی من از قدمت مفتخرم
خشک شد چشم امیدم که بیایی ز سفر
چند روزیست که اینگونه پدر منتظرم
پشت دروازه عجب غوغا شده کاری بکن
ای برادر خواهرت تنها شده کاری بکن
گفتم از اینجا نبر مارا ولی لج کرد و برد
روی خیلی ها برویم وا شده کاری بکن