شعر محرم و صفر

ای علمدارِ رشیدم

شیرِ بیشه تا زمین افتاد ..دشمن شیر شد
در حقیقت دستهای زینبم زنجیر شد..

ای علمدارِ رشیدم..موقعِ افتادنت..
ذکرِ لبهایت چرا پس نغمه ی تکبیر شد

یا ابوفاضل ادرکنی

گفتم عباس و غم فراری شد
چار فصل دلم بهاری شد
هر کجا که گره به کارم خورد
نام عباس ذکر کاری شد

حاصلِ عمرم

ای علی هایی که اطرافم تجلّا می کنید
چشم های خسته ام را مثلِ دریا می کنید

قطعه قطعه بر زمین افتاده اید و با ادب
مرگ‌ِ بابای ز پا افتاده ..امضا می کنید

ای رسولِ کربلا

در روایات آمده قدّ ِ بلندی داشتی..
اوّلین شهزاده…گیسوی کمندی داشتی
نامِ زیبایت علی بود و علی اکبر شدی
در سخن گفتن..کلامِ پُر ز قندی داشتی

ولدی علی

پدری پیر شده بر سر نعش پسرش
محتضرشدبه خدا وای چه آیدبه سرش

صد و یک دانه تسبیح حسین ریخت زمین
اربا اربا شد و پاشید تمام جگرش

پسرم

سپاه شمر رسیدند درهمش بکنند
به تیغ و نیزه سپردند تا کمش بکنند

قرار بود که باشد مقطعه بدنش
عیان که شد نوه ی فاطمه ست می زدنش

ولدی

به گمانم به سرت هست مهیا بشوی
پیش بابای خودت گرم تمنا بشوی

لحظه ای صبر کن و پیش نگاه پدرت
دو قدم راه برو تا که تماشا بشوی

عمه چرا اینجاست

دریاب بابا این زمانی را که داری
پنهان نکن اشک نهانی را که داری

در خود نریز اینقدر درد و داغ و ماتم
بیرون بریز آتش فشانی را که داری

یا علی اکبر

لبی که تشنه ترین بود را به اکبر داد
مکید آن لب و شد عشق ، التیام علی

به دید لشگریان گر چه بود ، پیغمبر
تمام بغض عدو بود ، بهر نام علی

جوانان بنی هاشم بیایید

نامش علی و اوست سرتاپا محمد
باید علی او را بخوانم یا محمد؟

خُلق عظیمش را همینکه خَلق دیدند
خواندند با هر منطقی اورا محمد

ولدی

قطعه هایی از تنش قطع یقین پیدا نشد
دشت را گشتند و اکبر بیش از این پیدا نشد

تیر ها اجزای اکبر را به صحرا دوختند
اسب زخمی شد،رکاب افتاد ،زین پیدا نشد

پنهان نکن

دریاب بابا این زمانی را که داری

پنهان نکن اشک نهانی را که داری

در خود نریز اینقدر درد و داغ و ماتم

بیرون بریز آتش فشانی را که داری

دکمه بازگشت به بالا