شعر محرم و صفر

بین من و تو

دنیا بین من و تو فاصله انداخته آقا
خیلی وقته نوکرت قافیه رو باخته آقا
منو زیر چتر مهربونیات پناه بده
یه گوشه امنی به این کلاغ روسیاه بده

غربتی دیدم

غربتی دیدم در این دامِ محبّت بی حساب
پُر شدم ای زاده ی زهرا ز حیرت بی حساب

تا که افتادی ز پا، برخواستم مثلِ علی
دارم از شاهِ ولایت ،شورِ هیبت بی حساب

غارت خیام

آمد دوباره رو به روی من سرت حسین
قربان زخمهای روی حنجرت حسین

از غارت خیام نگفتم برای تو
شاید بگویم و نشود باورت حسین

ندارم آب

نمی‌گویم ز نوک نیزه با خواهر، تکلّم کن

نگاهت پاسخ من داد، بر طفلت ترحّم کن

اگر چه غنچۀ بی‌آب، هرگز نشکفد امّا

درِ فردوس را بگْشا، به روی من، تبسّم کن

قسم

به نام اسوه ایثار حضرت زینب

به نام جلوه الله شوکت زینب

قسم به هر چه خدا آفریده در عالم

که هست ملک خداوند دولت زینب

کوفه را تسخیر کردم

کوفه را تسخیر کردم با نَفَسهای علی..
در منِ زینب ..تجلّی کرده آوای علی..

خطبه ای خواندم به لحنِ فاتحِ خیبر..سپس
فتح کردم کوفه را با لحنِ گویای علی..

واویلا

میان شام می آید سری پشت سری دیگر
به زنجیر آمده همراه سر ها لشکری دیگر

گذشته کاروان تا از شلوغی های این کوچه
رسیده باز هم در ازدحام مَعبری دیگر

نیزه نشین

مردمی پای تو ای نیزه نشین پا شده است
بر سرِ سنگ زدن باز که دعوا شده است

واردِ شهر شدی هلهله ها پای گرفت
با ورودت پسرِ فاطمه غوغا شده است

صدای العطش

تا میانِ نامسلمانان، سخن از آب شد
وقتِ مرهم روی زخمِ بسته ی اعراب شد

کینه های کهنه ای در سینه ها سَر باز کرد
کربلا جبرانِ بدر و خیبر و احزاب شد

روضه تعطیلی ندارد

روضه تعطیلی ندارد ، دستگاهِ فاطمه است
ملَّتی که شد حسینی در پناهِ فاطمه است
از بلا دوریم تا گریه کن و سینه زنیم
تا زمانی که به سمت ما نگاهِ فاطمه است
نیست با ارزشتر از پیراهن و شال عزا

کاروانِ اشک

آن کاروانِ اشک رسید و مقابلش
از خنده بیخودند خواص و عوام هم

انگار عقدهٔ دلشان ‌وا نگشته است
حرفی نمی زنند به قدر سلام هم

واردِ کوفه شدم

واردِ کوفه شدم با هیبتی که داشتم..
یادم آمد از پدر با عزّتی که داشتم…

روزگاری آبرویی داشتم در بینِ شهر
واردِ کوفه شدم با غربتی که داشتم..

دکمه بازگشت به بالا