خدا نوشته مرا پاسبانشان باشم
مدافع حرم عمه جانشان باشم
خدا نوشته که بعد از هزار و اندی سال
شعاعی از قمر خاندانشان باشم
خدا نوشته مرا پاسبانشان باشم
مدافع حرم عمه جانشان باشم
خدا نوشته که بعد از هزار و اندی سال
شعاعی از قمر خاندانشان باشم
هرآنکس بوده با این آستان مأنوس تر بهتر
هوای نوکری اینجاست چون محسوس تر بهتر
به شوق عشق باید دل به دریای شهادت زد
دمشق از موج سربازانش, اقیانوس تر بهتر
دل از هوا و هوس ها بریده اند اینان
شراب لم یزلی را چشیده اند اینان
تمام هستی شان را به کف گرفتند و
متاع جنتشان را خریده اند اینان
به رسم بدرقه مادر ,به دستش آب و قرآن بود
عزیز قلب او می رفت ولبهایش چه خندان بود
برو مادر…برو مادر…برو …دست علی یارت
خودم میدانم این وادی برایت مثل زندان بود
زهرای من نبود آن که بیفتد بروی خاک
سیلی به صورت زن من بی خبر زدند
شاعر: محمد هاشم مصطفوی
یکروز همه قدم قدم می آییم
تا صحن بقیع با علم می آییم
فعلا سرمان به فتنه سازان گرم است
وقتش برسد “ریاض” هم می آییم
علی اکبر لطیفیان
به نام عشق , بنام مدافعان حرم
سرم فدای امام مدافعان حرم
اگر که قسمت من نیست تاحرم بروم
بخوان مرا تو غلام مدافعان حرم
مرد میدان بلا شیخ نمر
کشته ی راه خدا شیخ نمر
از حوالی مدینه پر زد و
شد مقیم کربلا شیخ نمر
هرکسى آب و گِلش, آب و گِل حیدر شد
در دل معرکه ها یک تنه یک لشکر شد
خون زهرا به رگِ ” شیخ نِمِر ” ها جاریست
الگوى غیرت ما دختر پیغمبر شد
ریشه ی بغض به آن هلهله برمی گردد
به دو زانو زدن حرمله برمی گردد
ریشه ی هلهله بعد از زدن حرمله هم؛
وسط کوچه به آن غائله برمی گردد