هرجا گرفتار است حتماً باب حاجت هست
قبله که باشد هر طرف عرض ارادت هست
مرغ دل ما را اگر شوق زیارت هست
در سینهها روحیه و میل شهادت هست
هرجا گرفتار است حتماً باب حاجت هست
قبله که باشد هر طرف عرض ارادت هست
مرغ دل ما را اگر شوق زیارت هست
در سینهها روحیه و میل شهادت هست
هر عاشق سرگشته ای که غرق حیرانی ست
آقاست مادامی که در دام تو زندانی ست
در سینه ام جز مهر تو جاری نخواهد شد
با شوق مدح تو لبم گرم غزل خوانی ست
به حیرت می کشاند صحبت از نامش سخن را هم
گرفتار خودش کرده است لطفش مثل من را هم
وضو که جای خود دارد برای بردن نامش
هزاران بار شستم با گلاب امشب دهن را هم
کیست این مرد که اوصاف پیمبر دارد
از قدم تا به سرش هیبت حیدر دارد
بی عصا آمده و حضرت موسی شده است
ریشه در سلسله ی حضرت جعفر دارد
کُنجِ نَمورِ این قفسِ غم فزا بس است
خو با بلا گرفتهام اما بلا بس است
قلبم گرفته باز , جگر گوشهام کجاست
این روزِ آخری غمِ هجرِ رضا بس است
افتاده است روی زمین درد میکشد
پایش شکسته زیر فشار شکنجه ها
با تازیانه روزه ی خود باز می کند
مردی که مانده بین حصار شکنجه ها
هر پاره سنگی در دِلِ دریا که گوهر نیست
بیچاره آن چشمی که از داغ شما تر نیست
زندان عقول ناقص این اهل دنیا بود
زندان مکانی هست که موسی ابن جعفر نیست
عالم طفیل حضرت موسی بن جعفر است
مشهد سریر دولت موسی بن جعفر است
این جاده ازبهشت خدا می رسد زمین
ایران مسیر رحمت موسی بن جعفر است
موسای طور غربتم و خسته ,بی عصا
مجروح عشق هستم و محکوم بی خطا
افتاده ام به گوشه زندان بی کسی
در حسرتم به دیدن یک بار آشنا
سبزی جسم تو تاراج زمستان میشد
بودنت فیض کثیر شب زندان میشد
اشک شبهای مناجات تو در خلوت ها
بر سر مردم قحطی زده باران میشد
بال و پر سوخته را پا بزنی, می افتد
شکر, چشمت به دل همچو منی می افتد
تو که کوکش نکنی حس نوشتن دارد
مرغ عشق تو ز ساز دهنی می افتد
بر روی تخته پاره تنت گیر کرده بود
انگار لنگه در , دو سه تا میخِ تیز داشت
زنجیر را کشید کمی از تو شد جدا
این استخوانِ پا چقَدَر خُردِ ریز داشت
تو رویِ در شکسته و مادر به پشتِ در…
تشییع تو به خانهی زهرا گریز داشت
حسن لطفی