شعر شهادت حضرت زهرا (س)

رسم است

در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است

به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است

 

غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام

که در قبیله ی تو ذره پروری رسم است 

شبیه شمع چکیدن

شبیه شمع چکیدن به تو نمی آید

و مرگ را طلبیدن به تو نمی آید

خودت بگو که مگر چندسال داری تو

جوانِ شهر, خمیدن به تو نمی آید

اتفاقِ تلخ

شهر مدینه شاهد یک اتفاقِتلخ بود

در قابِ چشمِمردمِ گمراهِ شهر بود

بر شانه های اکثرشان گِردِ بیتِ وحی

هیزم به قَدرِمصرفِ شش ماهِ شهر بود

نوکری رسم است

در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است

به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است

غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام

که در قبیله ی تو ذره پروری رسم است

دستی به پهلو داشت,

دستی به پهلو داشت, دستی او به بازو

بس تیر دارد می کشد پهلو به بازو

یک گوشه شیری ریسمان در دست افتاده

یک گوشه هم افتاده یک آهو به بازو

آرزوی محال

مثل یک پروانه گرم سوختن

درد دل میکرد زینب با حسن

ای برادر رازدارم مادرم

ای میان کوچه یار مادرم

سوختن

مثل یک پروانه گرم سوختن

درد دل میکرد زینب با حسن

ای برادر رازدارم مادرم

ای میان کوچه یار مادرم

سزاوار

عالم تمام غـرق تـمـنای فاطمه سـت

اصلا دلیل خلق,تماشای فاطمه ست

 

باشد به زیر سایه ی مهرش تمام خلق

هـرذره ای کـه زیر قدمـهـای فاطمه ست

کمترنفس بکش

زهرا! گمان کنم که زمان سفر شده

خواب و خوراک تو چه قدر مختصر شده

داری برای مرگ خودت می کنی دعا

امّا غروب عمر علی جلوه گر شده

دست نوازشش

دست نوازشش دگر از کار مانده است

بر بازویش مدال غم یار مانده است

با اینکه نا ندارد و قامت کمان شده

چون کوه پشت حیدر کرار مانده است

عیدامسال

عید امسال پر از بوی گل یاس شده

و پر از خاطره ی گندم و دستاس شده

همه ی دشت گواهند که با بوی بهار

عطر یک خانه ی آتش زده احساس شده

دلت می آید؟

مرو ای بانوی تب دار دلت می آید؟

من و تنهایی و تکرار دلت می آید؟

تو فقط سعی نمودی که مسافر باشی

حیدر و این همه اصرار دلت می آید؟

دکمه بازگشت به بالا