نفس نفس ز زمانه تو آه میکشی و …
به سمت دست علی هی نگاه می کشی و …
تمام نیروی خود را کنار محسن خود
برای حیدر خود در سپاه می کشی و …
نفس نفس ز زمانه تو آه میکشی و …
به سمت دست علی هی نگاه می کشی و …
تمام نیروی خود را کنار محسن خود
برای حیدر خود در سپاه می کشی و …
خوردیم زمین و آسمان گم کردیم
در عالم خاک , بوی جان گم کردیم
قبر تو نه , می خورم به قرآن سوگند
ما ” قدر ” تو را در این جهان گم کردیم !
اینجا که کسی پنجه بهدیوار کشیده ست
دستی ز وفا نقش غم یار کشیده ست
این در که چنین سوخته و دود گرفته ست
آتش به دلی خسته ز اغیار کشیده ست
هر چند که خسته است برمیخیزد
با درد نشسته است , بر میخیزد
تا نام (علی) می شنود , با آنکه
پهلوش شکسته است , بر میخیزد
شاعر؟؟
حرفی به جز از ثنای زهرا ممنوع
در سینه به جز ولای زهرا ممنوع
از روز ازل خدا به آتش فرمود:
سوزاندنِ آشنای زهرا ممنوع
سید مجتبی شجاع
مبهوت مانده فلسفه از این کمال ها
ازلطف او گرفته زبان ها مجال ها
یک لحظه مصطفی و همان لحظه مرتضاست
یک جا ظهورکرده جمال و جلال ها
سال ها گریه کن ِ حضرت زهرا هستم
از ازل معتکف هیئت زهرا هستم
چشم بارانی من هدیه شده از مادر
مورد مغفرت و رحمت زهرا هستم
می کشد باز این فرشته چادر باران به سر
تا بگیرد بار دیگر نیمه شب قران به سر
جبرییل از بال خود می گسترد سجاده ای
زیر پای این دعای بیقرار و جان به سر
بی نام تو زهرا, گره ای وا شدنی نیست
هرگز نفسی,بی تو مسیحا شدنی نیست
بوسه به گل دست تو معراج رسول است
فرزند کسی ام ابیها شدنی نیست
در سرش خیره سری فکر خیانت دارد
دست سنگین کسی میل جنایت دارد
یک نفر نیست بگوید مزن این قدر لگد
پشت در حضرت زهراست خجالت دارد
استخوان بشکسته را سیلی زدن دیگر چرا؟
این چنین رفتار با مادر برِ دختر چرا؟
دست بانویی که عادت بهر احسان کرده بود
با غلاف کین شکستن در بر همسر چرا؟
به التماس نگاه یتیمهای خودت
به دستهای کریمانه ی دعای خودت
بیا دوباره دعاکن ولی برای خودت
برای پهلو و بازو و دست و پای خودت