شعر شهادت حضرت زهرا (س)

به بهانه ی ولادت حضرت زینب (س)

امروز در نهایت امّیدواری ام

 سرشاراز ترانه ی یک رود جاری ام

احساس میکنم که به دریا بدل شدم

احساس میکنم که بر این خاک جاریام

زیارت ارباب

چه می شود که مجال عبادتی می شد

نصیب حلقه به گوشت لیاقتی می شد

قدیم ها که کمی صاف و ساده تر بودم

پس از شکستن دل استجابتی می شد

خواستم فاطمه نویسم

خواستم فاطمه نویسم که

واژه هایم به دست و پا افتاد

تا نوشتم به صفحه یا زهرا

قلمم در برابرم جان داد

سنگین ترین روایت تاریخ

باید برای روضه دلی دست و پا کنم

خون گریه می کنم به هوای نگاه تو

تا حق اشکهای شما را ادا کنم

من از حکایتت چه بگویم که بعد تو

الحق که تواولین شهیدی محسن!

معصوم ترین صبح سپیدی محسن

آن روز کبود را ندیدی محسن

در راه علی حق بزرگی داری

الحق که تو اولین شهیدی محسن

شاهد رازی مگو

 طفلی حسن که شاهد رازی مگو شده

 رازی که باعث غم و بغض گلو شده

 زانو بغل گرفته و خون گریه می کند

 از بعد ماجرای فدک زیرو رو  شده

بحر طویل لیلیٍ مجنون

چو پلکی زد و انگار که یاد سفرش کرد

در آن لحظه که در خیمه ی خود بوسه ز روی پدرش کرد

و خوابید کمی بعد حرارت زد و از خواب پرید و کسی انگار لگد زد پرِ نیلوفری اش را

در آن آتش خیمه کسی انگار گرفتست سر روسری اش را

به نام خالق فاطمه

این هجمه ها نمی بردم از قرار خویش

هرگز دمی شکسته ندیدم وقار خویش

بار بلا و باد مخالف اگر زند

از کف نمی دهم به خدا اختیار خویش

کهنه پیراهن

از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم

بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم

 سوزن مژگان می آمد با نخ اشکم برایت

از کنار بوریا یی کهنه پیراهن گرفتم

پامبر اعظم

بیایید,در آستان ولایت
که کشتند, ریحانه المصطفا را

خطاکار, آن بود, ای اهل عالم
کز اوّل رها کرد, تیر خطا را

دل غم پرور

به دیوار قفس بشکسته ام بال و پر خود را

زدم تنهای تنها ناله های آخر خود را

درون شعله همچون شمع سوزان آتشی دارم

که آبم کرده و آتش زده پا تا سر خود را

اجل گم کرده بعد از قتل محسن خانه ما را

اجل گم کرده بعد از قتل محسن خانه ما را

 بیا ای مرگ یاری کن من افتاده از پا را

 نه دستی مانده تا گیسوی زینب را زنم شانه

 نه پایی تا برای گریه گیرم راه صحرا را

دکمه بازگشت به بالا