شرمنده کردی بار دیگر نوکرت را
شکر خدا دیدم عزای مادرت را
روزم سیه گردد اگر از من بگیرند
خورشید لطف ِ چشم ِ ذره پرورت را
شرمنده کردی بار دیگر نوکرت را
شکر خدا دیدم عزای مادرت را
روزم سیه گردد اگر از من بگیرند
خورشید لطف ِ چشم ِ ذره پرورت را
دلم از غم بهانه میگیرد
قلب من را نشانه میگیرد
آتش غربت تو ای بانو
از دل ما زبانه می گیرد
جانی نمانده در تنت از بس گریستی
هم بین بستری و هم انگار نیستی
این بار چندم است به دیوار رو زدی
تا حیدرت به در نرسیده بایستی
دری که بوسه گه انبیای عظمی شد
چگونه بود که با ضربه ی لگد وا شد
بجای دسته گل جای احترام و سلام
شرار، قسمت آن خانه ی معلی شد
باز هم بوی دود میآید
فتنهها باز شعلهور شدهاند
مصطفی رفت و امتش دور
خانهی فاطمه چه شر شدهاند
می خواهم از مدینه خداحافظی کنم
از میخ و زخم سینه خداحافظی کنم
از مردم مدینه از این شهر خسته ام
از روزگار و مردمشان چشم بسته ام
این کوچه های شهر,غم را تازه میکرد
یاد همان روزی که اینجا مادر افتاد
یاد همان روزی که مادر زخم خورد و…
گوشواره اش چند تکه شد دور و بر افتاد
المنت لله که من هستم گدای فاطمه
شد خانه ی امّید من ، دولت سرای فاطمه
شرمنده ام از این همه ، لطف و عطای فاطمه
اسباب زحمت بوده ام عمری برای فاطمه
ای به قربان دل از غصهها آکندهات
چند وقتی هست دلتنگم برای خندهات
مطمئناً فاطمه شأنت اگر مخفی نبود
هر کسی یک جلوه میدید از تو میشد بندهات
صبحت بخیر! همسر من!هم قطار من!
یک روز دیگر است که هستی کنار من
شکرخدا!گمان کنم امروز بهتری!
پیراهن جدید مبارک! بهار من!
بچه ها من دلم پریشان است
چند وقت است خانه ویران است
چشمهای پدر هراسان است
درد مادر بدون درمان است
زهرا بمان و زندگی ام را بهم نزن
زهرا بمان و مرگ علی را رقم نزن
آشفتگی قلب مرا جمع و جور کن
فکری به حال و روز دل این غیورکن