شب به شب داری شکسته تر می شی
بد جوری داره دلم شور می زنه
چشمای بی رمقت به من میگه
آخرین روزای با هم بودنه
شعر شهادت حضرت زهرا (س)
اینقدر خود را به زحمت، سمت و سوی در نکش
عشق سوزان من آتش بر دل حیدر نکش
این چه اصراری است که از بستر خود پا شوی
دست بر پهلو، اسیر شانه ی اسما شوی
کوچه آبستن یک حادثه بود
مادرم گفت حسن جانم زود
گام بردار مبادا امروز
بشوی شاهد این آتش و دود
نشسته غمت کنج روز و شبم
چقد خونه بی تو شده بی صفا
عزیزدلم! فاطمه(س)، رفتی و
علی(ع) مونده و گریه بیصدا
لبخند زدی ، اشک علی را نگران کرد
تابوت ، امیدِ همه را فاتحه خوان کرد
لبخندِ تو آن روز پس از دیدنِ تابوت
گُل بود که رویید ولی زود خزان کرد
در طریقت راه آسان تا خدا یک فاطمه ست
علت خلق تمام ماسوا یک فاطمه ست
نغمهء لولاک را تکرار کن یعنی فقط
آفرینش ابتدا تا انتها یک فاطمه ست
ندارد بی تو پایان اشک چشمان ترم انگار
گرفته با همه قوت غریبی در برم انگار
تو که رفتی دگر روز خوشی در زندگانی نیست
فرو رفته به مرداب محن پا تا سرم انگار
شمیم فاطمیه عطر و بوی غم دارد
چقدر شرح غم فاطمه اِلَم دارد
عزیز فاطمه مهدی شود دعاگویش
کسی که فاطمیه چشم خیس و نم دارد
میداند آنکه صد گره افتاده در کارش
قطعاً میارزد ذکر «یا زهرا» به تکرارش
وقتی دلیل خلق عالم، خلقت زهراست
یعنی خدا میخواهد عالم را بدهکارش
لعنت به آنکه فاطمه را پشت در کشید
آنش به آشیانه خیرالبشر کشید
از سینه شکسته و مسمار در بپرس
زهرا چها به پشت درِ شعله ور کشید
چاره ای بر این غم سربار کن بعداً برو
یک دعا در این شب دشوار کن بعداً برو
تو که روی حرف من حرفی نداری فاطمه
راه مرگم را خودت هموار کن بعداً برو
باید نقاب از چهره ی کفار بردارد
باید علم را حیدر کرار بردارد
با بار شیشه آمد و زهرا دلش می خواست
تا سنگ از راه عبور یار بردارد