شعر شهادت حضرت زهرا (س)

بانوی من

شاهد است اینجا یقین دارم خدای ما دو تا
عالمی را ..خلق کرده مبتلای ما دو تا…

آمدم صحبت کنم با تو که پشتِ حیدری
شد زبانزد در همه دنیا …وفای ما دو تا

من آمدم

ما را اسیر درد و غم خویشتن مکن
تنببه مان به فاصله انداختن مکن

من امدم به خیمه تو تا ببینمت
حال مرا چو حال اویس قرن مکن

شمس جمالت

سه ماه می شود این چشم ها نخوابیده ست
سه ماه شمس جمالت به من نتابیده ست
چه اتفاق کبودی ست در حضور علی
سه ماه چادرت از سر جدا نگردیده ست

رزق خلق

صحبت از دستی که رزق خلق را می داد شد
هرکجا شدحرف از بانو به نیکی یاد شد

گردش تسبیح او افلاک را تدبیر کرد
از پرسجاده اش روح القدس ایجادشد

بی بی جان

انگار سر دردت تورا بد خواب کرده
تب کردنت بدجور جسمت آب کرده

دیدی که گل هایت برایت گل گرفتند؟
دیدی حسن عکس شمارا قاب کرده؟

یا فاطمه

عرض ادب به راحت جان امام ها
جز خانه اش نرفته پرم سوی بام ها

یا فاطمه است بر لب بود و نبودمان
نامی که هست عشقِ خداوندِ نام ها

اشک و آه

دو چشم خویش را بگشا ، سری بردار از بستر
که زانو در بغل دارد ، به بالای سرت حیدر

دو دستم بسته بود و ، دیده ام میدید نامردان
گل یاس مرا کردند ، نیلی همچو نیلوفر

ای مستجاب الدعوه

وا مانده زخم سینه از مسمار وامانده
در حسرت بهبود زخم تو دوا مانده

ما نیز بیماریم از بیماری ات بانو
پس خوب شو زهرا و اینگونه شفامان ده

در سکوتِ شهر

در سکوتِ شهر..تنهایی ز جا برخواستم
من به یاریّ ِ تو ای شیرِ خدا برخواستم

پشتِ در خوردم زمین امّا به عشقِ روی تو
دست بر دیوار برده …با نوا برخواستم

مادرِ من

چه زخمی؛ بی هیاهو… مادرِ من
گرفته دردِ پهلو مادرِ من…

نگو که این جراحت های ِ تازه
ندارد هیچ دارو مادرِ من

نور حق

نور حق در ظلمت شب، رفت در خاک ای دریغ
با دلی از خون لبالب، رفت در خاک ای دریغ

طلعت بیت الشرف را زهره ی تابنده بود
آه کان تابنده کوکب، رفت در خاک ای دریغ

وای مادرم

شب شد و آمد سراغم دردهای بی شمار
گوئیا …از هر طرف آید بلای بی شمار

می شوم پهلو به پهلو، درد می پیچد فقط
از میانِ سینه ام آید صدای بی شمار…

دکمه بازگشت به بالا