شعر شهادت حضرت زهرا (س)

دل خونِ

اگه این سینه می‌سوزه اگه دل خونِ حق داره
نگام کن که دلم میگه هنوز پلکات رمق داره

سه ماهی هست بی حالی تو این خونه تبسم نیست
رویِ لبها فقط آهِ تو این دستاس گندم نیست

لاله ای پرپر

زخمی شود وقتی بگیرد پر به دیوار
افتاده نقش لاله ای پرپر به دیوار
زبری آجرهایش اشکم را در آورد
زُل میزنم با چشم های تر به دیوار

اَلجاّر ثُمَّ الداّر

آن بانویی که فاطمه، شأن صفاتش بود
هم فضه هم سلمان یکی از معجزاتش بود

روزی سه نوبت خانه‌اش را نور می‌بخشید
شهر مدینه روشن از وقت صلاتش بود

همنشینِ غربتِ بابا

رفته ای مادر ببین تنها شدم با رفتنت
همنشینِ غربتِ بابا شدم با رفتنت

هیچ میدانی که بعد از تو چه آمد بر سرم؟
سوختم خاکسترِ غمها شدم با رفتنت

بیت الاحزان

روضه خوان بر روی منبر دفتری دارد به دست
بی گمان منظومه ی درد آوری دارد به دست
” بیت الاحزان ” را دوباره در عزای فاطمی
شیخ عباس قمی دیگری دارد به دست

پهلو به پهلو می شوی

گـریه کُنت از غصّه اَت دق می کند حتماً
چیزی نمانده از تنت این روزها اصلاً

پهلو به پهلو می شوی در بسترت هر وقت
گلها شکـفته می شود بر رویِ پیراهن

بیا محله ی غم

بیا محله ی غم کوچه ی بنی هاشم
به پای دل بروم کوچه ی بنی هاشم
بیا که راوی غم های مادرت باشی
بیا قدم به قدم کوچه ی بنی هاشم

حزن آل عبا

دریای حزن آل عبا بیکرانه بود
حزنی عجیب بر در و دیوار خانه بود

از رُفت و روب گرچه جلایی گرفته بود
آن روز خانه رنگ  جدایی گرفته بود

نقطه پرگار زهراست

در آفرینش نقطه پرگار زهراست
دل دلبر و دلداده و دلدار زهراست
ناد علی احمد مختار زهراست
روح المعانی مخزن الاسرار زهراست

وای مادر

دستی از راه رسید وبه رخت جا انداخت
پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت

یک نفر که دلش از بغض علی میجوشید
ضربه ای زد به درخانه و در را انداخت

عجل وفاتی

گل که افتد آه میگیرد چمن را بیشتر
خندهٔ در بسترت آزرده من را بیشتر

از سکوتت آب گشتم اینکه رسمِ مهر نیست
غیر از آن عجل وفاتی گو سخن را بیشتر

گدای فاطمه ایم

چه افتخار بزرگی ، گدای فاطمه ایم
همیشه ملتمسین دعای فاطمه ایم
چه خوب شد که غلام وفای فاطمه ایم
مقلدان ره فضه های فاطمه ایم

دکمه بازگشت به بالا