نشستم از غمت گفتم ولی دیگر نخواهم گفت
من از شرح غمت با گوش های کر نخواهم گفت
دوباره صحبت از هیزم دوباره صحبت از آتش
من از یاسی که پشت در شده پرپر نه…خواهم گفت
نشستم از غمت گفتم ولی دیگر نخواهم گفت
من از شرح غمت با گوش های کر نخواهم گفت
دوباره صحبت از هیزم دوباره صحبت از آتش
من از یاسی که پشت در شده پرپر نه…خواهم گفت
سایه روی سرش را دوست دارد فاطمه
قهرمان خیبرش را دوست دارد فاطمه
با تمام دردها در را خودش وا میکند
خنده های همسرش را دوست دارد فاطمه
هم تو میدونی و هم من فاطمه
من و تو با هم نباشیم میمیریم
تو که چیزی کم نذاشتی واسه من
یه کم دیگه بمون با هم میریم
سخت آزرده شد و وقتِ سفر درد کشید
بسکه از دست قضا، دستِ قدَر درد کشید
تار میدید و شنیدم که حدودِ دو سه ماه
با همان چشم ِ ورم کرده و «تر» درد کشید
زهرا محلّ جلوه ی الله اکبر است
آیینه ی تمام نمای پیمبر است
کوثر عطیّه ایست خدا داده بر رسول
زهرا عطیّه، اُمّ اَبیها و کوثر است
اگه این سینه میسوزه اگه دل خونِ حق داره
نگام کن که دلم میگه هنوز پلکات رمق داره
سه ماهی هست بی حالی تو این خونه تبسم نیست
رویِ لبها فقط آهِ تو این دستاس گندم نیست
زخمی شود وقتی بگیرد پر به دیوار
افتاده نقش لاله ای پرپر به دیوار
زبری آجرهایش اشکم را در آورد
زُل میزنم با چشم های تر به دیوار
آن بانویی که فاطمه، شأن صفاتش بود
هم فضه هم سلمان یکی از معجزاتش بود
روزی سه نوبت خانهاش را نور میبخشید
شهر مدینه روشن از وقت صلاتش بود
رفته ای مادر ببین تنها شدم با رفتنت
همنشینِ غربتِ بابا شدم با رفتنت
هیچ میدانی که بعد از تو چه آمد بر سرم؟
سوختم خاکسترِ غمها شدم با رفتنت
روضه خوان بر روی منبر دفتری دارد به دست
بی گمان منظومه ی درد آوری دارد به دست
” بیت الاحزان ” را دوباره در عزای فاطمی
شیخ عباس قمی دیگری دارد به دست
گـریه کُنت از غصّه اَت دق می کند حتماً
چیزی نمانده از تنت این روزها اصلاً
پهلو به پهلو می شوی در بسترت هر وقت
گلها شکـفته می شود بر رویِ پیراهن
بیا محله ی غم کوچه ی بنی هاشم
به پای دل بروم کوچه ی بنی هاشم
بیا که راوی غم های مادرت باشی
بیا قدم به قدم کوچه ی بنی هاشم