شعر شهادت حضرت زهرا (س)

مادر

از سرم سایه ی الطافِ خدا جمع نکن
مادر.. از رویِ سرم ،بالِ وفا جمع نکن

چادرت را بتکان و بده بر زینبِ خود
معجرِ خاکیِ خود را ز حیا جمع نکن

باغ و بهار میرود

باغ و بهار میرود از خانه ی علی
پـرزد کبوتر حرم لـانـه ی علی

بارِ مصیبت تو سماوات را گرفت
انبوه درد ها همه بر شانه ی علی

خواهش حیدراین است

ما دوتا در دل طوفان،دل دریا داریم
هر دو انّا شده وفکرفتحنا داریم
روزمان شب نشده،غصه فردا داریم
چقدر وجه تشابه ،من وزهراداریم

خُذینی فضه جان

صدای ناله می آید، چرا حیدر پریشان است؟
چرا این در شکسته فاطمه بی تاب و حیران است؟

صدا زد فضه را در بین دیوار و در خانه
خُذینی فضه جان، محسن گشوده بال و بی جان است

یاد مادر

آهسته اسباب سفر را جمع کردی
آثار آن بی بال و پر را جمع کردی

آن دستمالی که به سر می بست بی بی
تصویرِ زردِ دردِ سر را جمع کردی

حيّ علَي الغربت علی

آن رتبه را كه هيچ كسی از ازل نداشت
زهرا همیشه داشت كه چون خود مَثَل نداشت

از اين جهت شبيه به پروردگار بود
كه اصلِ اصل بوده و اصلاً بدل نداشت

مادر

مادر به نونهالي من رحم کن مرو
جان حسين جان حسن رحم کن مرو

ماخودبخود به آتشِ غم مبتلا شديم
بر اهلِ خانه شعله مزن رحم کن مرو

آرامشم شدی

آرامشم شدی که به این‌جا رسیده‌ام
سرمایه‌ام شدی که ز دنیا بریده‌ام

آنجا که روضهء زهرا شده به پا
جز ذکر ولی و نور خدا من ندیده‌ام

سوز گریه

باز این چه شورش است” که در خانه ی علیست؟
این سوز گریه های غریبانه ی علیست –

“کای مونس شکسته دلان حال ما ببین”
در آتش اینکه سوخته پروانه ی علیست

ای کاش که ما نیز کمی یاد تو بودیم
در هر نفس و هر قدمی یاد تو بودیم

هنگام خوشی یاد تو از خاطرمان رفت
با دیدن هر درد و غمی یاد تو بودیم

یاعلی

انگار با این دردهایت خو گرفتی
دیدم که زینب را سر زانو گرفتی

دیدم برای حاجت همسایه هایت
یک دست،ذکر یاعلی یاهو گرفتی

اُمِ ابیها

رفتی و خاطره ها پنجره را وا کردند
هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند

صورتِ مرد در این هیمنه دیدن دارد
گونه وقتی بشَوَد آینه دیدن دارد

دکمه بازگشت به بالا