شعر شهادت حضرت زهرا (س)

فاطمه جان

این بار چندم است کفن باز می‌کنم
دارم به این بهانه تو را ناز می‌کنم*

پلکی تبسمی نفسی یا شکایتی
باشد بخواب فاطمه هر طور راحتی

عطر گل یاس

افتاد از زانو و تاب و تب٬ دلش سوخت
از اینکه زهرا(س) رفت جان بر لب٬ دلش سوخت

سجّاده اش پُر بود از عطر گل یاس
یادِ نمازش در نمازِشب دلش سوخت

فاطمه بانوی عشق

وادی عشق عجب خوف خطرها دارد
سوختن, ساختن و شور و شررها دارد
هرکه در جرگۀ عشّاق قدم بنهاده
کی ؟ به جز خونجگری مزد و ثمرها دارد

حوریه انسیه

همسایه ها , مَردُم , دگر راحت بخوابید
زهرای من رفته سفر راحت بخوابید
آن دختری که باعث آزارتان بود
مهمان شده نزد پدر راحت بخوابید

لاله ی پرپر

زهرا که رفت ساقی کوثر چه می کند
با سوگوار لاله ی پرپر چه می کند

زهرا که رفت آتش هجران شرر گرفت
با غم نصیب داغ مکرر چه می کند

آتش گرفتم

شبها فقط , تا صبح بیداری عزیزم
بانوی من , سر درد هم داری عزیزم

ای ساده پوشِ من لباست فرق کرده
هر سُرفه ای یک لاله میکاری عزیزم!

معلوم نیست

آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست
گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست

حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر
آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست

خزان

ای آسمان ببار ولی بی امان ببار
بر باغبان باغ گرفته خزان ببار

اصلا بیا و بر سر حیدر خراب شو
یا نه, به قبر خاکی این بی نشان ببار

کمکم کن

شب شد و مادرمان گفت: کجایی زینب؟
گفت: سجاده ی من را تو بیانداز امشب

کمکم کن که به محراب نمازم بروم
تا به آرامگه راز و نیازم بروم

امّ أبیها

از لگد ها به روی “در” , دو سه تا جا مانده
فکر کردند علی , بی کس و تنها مانده

میخِ دَر , شاهدِ این است بدانیم همه…
تا کجا …پای علی , حضرت زهرا مانده

ای مادرم

شمع و پروانه باز یکجا سوخت
مادر آتش گرفت و بابا سوخت

با صدای نفس نفس زدنش
عالمی گریه کرد و با ما سوخت

غم فراق

نشان فصل خزان از سراسرم پیداست
ز زردی رخ خورشید انورم پیداست
غم فراق پدر آتشم زده دیگر
که بی قراری ام از قلب مضطرم پیداست

دکمه بازگشت به بالا