شعر شهادت حضرت زهرا (س)

خم میروی

بی گمان از چون تو ماهی مهربانی بهتر است
قصد رفتن کرده ای اما بمانی بهتر است

گرچه ناچارم به ماندن بی تو در دنیا ولی
مرگ در چشم من از این زندگانی بهتر است

دوشنبه

دوشنبه ای که غروبش طلوع ماتم بود
اگر غلط نکنم اول محرم بود

بنا به نص روایت بلای کرب و بلا
عظیم بود و بلای مدینه اعظم بود

وجود مرا غم فرا گرفت

سر تا سر وجود مرا غم فرا گرفت
آتش کشید شعله و دور مرا گرفت

شکر خدا که دود به داد علی رسید
امکان دیدن رخم از مرتضی گرفت

اشک غریب

حال و روز مادری بیمار گریه آور است
گریه‌های کودکی تبدار گریه آور است

عاشقان گاهی ز روی هم خجالت می‌کشند
دیدنِ اشک غریب انگار گریه آور است

رد خزان به چهره ات

بهر نزول رحمت حق آیه می شوی
گریان برای حاجت همسایه می شوی

بانو بس است این همه گریه که می کنی
داری خیال می شوی و سایه می شوی

چراغ خانه ی من

شکسته شد کمرم فاطمه زجا برخیز
ترحمی بنما یار باوفا برخیز

بدون تو به زمین میخورد یل یلها
سلاله ی نبوی جان مرتضی برخیز

روح نماز تو فاطمه ست

آنکه ترا جدا شده از آتش آفرید
اصلاً ترا برای مباهاتش آفرید

خالق برای زینتِ چشمِ جمال خود
حوریّه خلق کرد ز نور جلال خود

پهلو شکسته

این اشک ها براى تو مرهم نمى شود
چیزى ز غصه هاى دلت کم نمى شود

با من بگو عزیز دلم راز کوچه را
غیر از على به راز تو محرم نمى شود

زهرای من

شبیه برگ درختان رو به پاییزى
بخند!گرچه تو با خنده هم غم انگیزى

که گفته از منِ دلخسته رو بپوشانى؟
از اینکه چهره نشانم دهى بپرهیزى

شعر فاطمیه

« زبانحال حضرت زهرا سلام الله علیها»

راضی به هر قضایِ خدا می روی علی
چون نوح سمتِ موج بلا می روی علی

دارم به فتحِ خیبر تو فکر می کنم
با دستهای بسته کجا می روی علی؟

فاطمیه

سر مشق زندگانی ما فاطمیه است
ایام کامرانی ما فاطمیه است

دل را گره به موی ولایت زدیم و بس
میثاق آسمانی ما فاطمیه است

درد پهلو

اظهار درد دل به زبان آشنا نشد
دل شد ز خون لبالب و این غنچه وا نشد

آن جا از آن زمان که جدا از تنم شده است
یک دم سر من از سر زانو جدا نشد

دکمه بازگشت به بالا