شعر شهادت امام صادق (ع)

بال و پرم شکست

در هجره‌ام مقابل چشمان مادرم
در سجده بودم و لگدی بر سرم نشست
این غم کجا برم، به که گویم که بی حیا
با ناسزا به فاطمه، بال و پرم شکست

دست بسته

در این مدینه هیچ به جز غم خبر نبود
از غصه سوخت دل ولی چون جگر نبود

از بس که آب گشته تنم از جفای خصم
باقی زجسمِ من اثری غیر سر نبود

یا عزیزالله

از قضا ما را خدا از اهل ایمان می‌نویسد
ما أطیعوالله می‌دانیم، قرآن می‌نویسد

قُل تَعالَو نَدعُ می‌خوانیم، ثابت می‌کند ما
مومنِ عشقیم، آری آلِ عمران می‌نویسد

پسر حضرت حیدر

آتشی باز فراهم شده و بر در خورد

دست زهرا وسط عرش به روی سر خورد

بی عبا بود که در کوچه کشیدند او را

پسر حضرت حیدر به غرورش بر خورد

شیخ الائمه

هیاهویی به پا گشت و ، میان شهر طوفان شد
مناجاتت به هم خورد و ، بساط غم فراوان شد

شده تکرار تاریخ و ، نصیب کعبه آتش شد
امان از این مدینه ، باز هم همدست شیطان شد

یا ولی الله

از غربتم کسی بخدا با خبر نشد
کس با خبر ز سوز دلم جز جگر نشد

آتش گرفت خانه ام امّا نه همچو دل
خانه در آن زمان؛چو دلم پر شرر نشد

صراط‌َ المُستقیم

به نام آنکه پُر کرده جهان از قالَ صادق‌ها
به نام آنکه می‌رویاند از جانها شقایق‌ها
به نام آنکه از دلهایِ سنگی ساخت عاشق‌ها
که می‌گردند از نورش مخالف‌ها موافق‌ها

یا صادق آل عبا

میان سینه اَش وقتی خدا نور یقین انداخت
علوم مذهب حق را درونِ جانِ دین انداخت

رئیس مذهب ما را به زور از خانه می بردند
نگاهی او غریبانه به درب آتشین انداخت

آتش زد حرم را

این بار اول نیست آتش زد حرم را
سوزاند دشمن باز بیتی محترم را
آتش زدن از خانه مادر شروع شد
فرعون امت سوزاند اول آن حرم را

تشنه‌ی زمزمه‌ام کاش به زمزم برسم
میوه‌ی کالم و ای کاش که من هم برسم

فاطمه چشم به راه هست سیاهی بزنم
ای اجل صبر نما تا به مُحَرم برسم

بین شعله

گر چه جز ظلم بر تو دیده نشد
گل یاست به تیغ چیده نشد

بین شعله دوید ناموست
گیسوی دخترت کشیده نشد

حدیث دین خدا

امام مسلکش از مردم زمانه جداست
امام مظهر احقاق حق دین خداست

امام گرچه خودش بنده خداوند است
درست مثل خداوند, بی همانند است

دکمه بازگشت به بالا