شعر شهادت امام صادق (ع)

آتش گرفت خانه

آتش گرفت خانه سرت درد می کند
انگار باز هم کمرت درد می کند
سنی ازت گذشت تو شیخ الائمه ای
دارد تمام دور و برت درد می کند

بدنت آب شد ز زهر ولی

گر چه در خاک رفت , پیکر تو

دیگر از تن جدا نشد سر تو

دود آتش ز خانه ات بر خواست

پشت در جان نداد همسر تو

بوی دود

امشب چرا اینقدر نورانی ست؟

شاید کسی نان می پزد شاید

شاید کسی نذری پزان دارد

بدجور بوی دود می آید!

خیمه های حسین

به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید

نظاره تو ابوحمزه و زراره کشید

غریب هستی و چون مادرت نشد آقا

سر مزار شما گنبد و مناره کشید

شیخ حرم

وقتی آن بی صفت از چشم, حیا را انداخت

با عزیز دل زهرا سر دعوا انداخت….

دید از پیش بنایش به زمین خوردن نیست

تازیانه زد و از پشت عبا را انداخت

طنین هق هق

 طنین هق هق باد و فغان کوچه ی سرد

 صدای خنده ی نحس سواره ای  ولگرد

 دوباره روضه ی تلخ طناب و دست امام

 زمانه مثل علی با شما چه بد تا کرد!؟

زمین خوردی

کشید بند طناب و شما زمین خوردی

 شبیه مادرتان بی هوا زمین خوردی

 تمام آینه ها ناگهان ترک خوردند

 مگر چقدر شما با صدا زمین خوردی؟!

لبِ پُرخون

نه فقط بادِ خزان برگ و برش را سوزاند

زهر از راه رسید و جگرش را سوزاند

دست و پا می‌زد و ساعات نَفَس‌گیری داشت

لبِ پُرخون , دلِ صدپاره…چه تقدیری داشت

شیخ الائمه ام

شیخ الائمه ام که شکستند حرمتم

با هیزم آمدند شبانه زیارتم

در احترام موی سپیدم همین بس است

در بین شعله ها شد تکریم ساحتم

خسته و سالخورده‌ی ایام

خسته و سالخورده‌ی ایام

دیگر از پا به بستر افتاده

به زمستان رسیده پائیزش

گل یاسی که پرپر افتاده

بگذارید از این

بگذارید از این خانه عبا بردارد

لااقل رحم نمایید عصا بردارد

بگذارید در این حلقه ی دود و آتش

طفل ترسیده از این معرکه را بردارد

بوی مدینه می دهد

بوی مدینه می دهد این گریه های ما

یک عدّه از سقیفه شبیه مغیره باز

خون کرده اند بر جگر مقتدای ما

با ریسمان و هیزم و آتش رسیده اند

دکمه بازگشت به بالا