شعر شهادت حضرت زينب (س)

خنده بر …

 خنده بر پاره گریبانیمان می کردند

 خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند

 پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم

 خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

فقط به عشقِ تو

دلی که درقفسِ آهِ آتشین مانده


فقطبه عشقِ تو در غربتِ زمین مانده


بزرگِقافله, این بار تو شمارش کن


برایماندنِ من, چند نازنین مانده؟

ای سایه سرم

زیباهلالیک شبه,ای سایه سرم

بالانشته ای مرا  می کنی  نگاه

عالمهمه پناه به  نام  تو  میبرند

حالاببین که خواهرتوگشته بی پناه

خاکسار زینب

فهمهرکس که رسیده خاکسار زینب است

قلبما گر درد دارد بی قرار زینب است

چشمما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد

مثلچشمه, چشم شیعه اشکبار زینب است

به عشق ورزیدن

تویی که شهره شهری به عشقورزیدن

تویی که منتخبهستی به نیزه سر دیدن

بگو برای من ازخاطرات خود بانو

کنار مقتل عشق وگلو و بوسیدن

روزگار اسیری

روزگاراسیری زینب

مثلشبهای شام تاریک است

کوچهپس کوچه های اینجا هم

مثلشهر مدینه باریک است 

بی سر و سامان

 امروز اگر بی سر وسامان تو هستیم

فردا به جزا دست بهدامان تو هستیم

در طالع برگشته اگرهیچ نداریم

خوش بخت از اینیم کهاز آن تو هستیم

مثل شبهای شام

مثلشبهای شام تاریک است

کوچهپس کوچه های اینجا هم

مثلشهر مدینه باریک است

مردمانشبه جای دسته ی گل

لحن خطبه های تو

ای لحن خطبه های تو شیواتر از همه

مضمون جمله های تو گویاتر از همه

تعریف داغ در نظرت جور دیگری ست

ای کربلا به چشم تو زیباتر از همه

زخمی زنجیرم

زخمی زنجیرم کبود بی شمارم

بر شانه هایم زخمهای کهنه دارم

همشیره خورشیدم و بانوی نورم

هر چند که در پنجه گرد و غبارم

کوفه رفتن

کوفه رفتن به خدا, حال دگر می خواهد

زینبت, کسب اجازه به سفر می خواهد

چاره ای نیست وَ باید بروم ای گل من

خواهرت می رود و سایه سر می خواهد

عمه زینب …

وجودش مثل دریا بود عمه
دقیقا مثل زهرا بود عمه

دکمه بازگشت به بالا