رفتی و آب شدنم رو ندیدی
بابا بی تاب شدنم رو ندیدی
چشم زخمیم دیگه رو هم نمیاد
شبا بی خواب شدنم روندیدی
شعر شهادت پيامبر اكرم (ص)
شَصت و سه سال زندگی ات، مهربان گذشت
با کیسه های وَصله ایِ آب و نان گذشت
شَصت و سه سال زندگی ات بین کوچه ها
در بنده یِ خدا شدن این و آن گذشت
بوی غم می آید از شهر پیمبر بعد از این
میزند بر سینه اش الله اکبر بعد از این
ناله ی مسجد بلند و گریه مسجد بلند
چون به مسجد نیست احمد روی منبر بعد از این
خورشید بستری شده و در برابرش
مهتاب آمدهست کنارش دو اخترش
آن دلربا نسیم که رد شد ز کوی عشق
جانها فدای بغض نفسهای آخرش
ای کوکب نورانی اقبال زهرا
بعد از تو بابا وای بر احوال زهرا
درد یتیمی مرا فی الفور حل کن
مثل گذشته دختر خود را بغل کن
از جهلِ مادرزادیِ أعرابِ ناآگاه
یک عمر هر لحظه کشید از عمق جانش آه
مکرِ ابوسفیانِ لاکردار پیرش کرد
مکری که ریشه داشت در مال و مقام و جاه
نشسته بود تنها گریه می کرد
غریبانه خدایا گریه می کرد
کنار بستر پاک پیمبر
چه مظلومانه زهرا گریه می کرد
خورشید بستری شده و در برابرش
مهتاب آمدهست کنارش دو اخترش
آن دلربا نسیم که رد شد ز کوی عشق
جانها فدای بغض نفسهای آخرش
ای مقتدایِ مرتضی و حضرتِ زهرا
باید چگونه گفت از تو سید بطحاء؟
صحرا شده مجنونِ تو، دلداداهات دریا
بالاتر از تو نیست اصلا در همه دنیا
فلک امشب نشان داده ست روی دیگر خود را
که پس می گیرد از خلق جهان، پیغمبر خود را
محمد آخرین برگ نبوت بود از این دفتر
خدا می بندد از این لحظه دیگر دفتر خود را
به استقبال زلفت می رود باد صبا هر صبح
نفس می گیرد از خاک کف پایت هوا هر صبح
برای دیدن آثار باقی مانده ات خورشید؛
ز مشرق می زند با نورهایش دست و پا هرصبح
به مدینه خبری داغ ببر از فردا
که ز شبهای شما رفته سحر از فردا
پدر پیر شما میل به رفتن کرده
نیست روی سرتان دست پدر از فردا