مهربانی..ارمغانی بود از سویِ شما
نرمشِ بی حد، زبانی بود از سویِ شما
کلمه کلمه گفته هایت قاب شد در سینه ام
وحیِ مُنزل هم بیانی بود از سویِ شما
مهربانی..ارمغانی بود از سویِ شما
نرمشِ بی حد، زبانی بود از سویِ شما
کلمه کلمه گفته هایت قاب شد در سینه ام
وحیِ مُنزل هم بیانی بود از سویِ شما
دیدی دلم از هرچه میترسید دیدم
افتاده ای در بسترت سرو رشیدم
هرروز دیدم دیده ی بارانی ات را
دیدم شکاف کهنه ی پیشانی ات را
زمزمی می جوشد از چشمانِ من بی اختیار
خسته ام دلواپسم جانانِ من بی اختیار
دیده وا کن تا ببینی هر طرف بزمی بپاست
موجِ بارانند این طفلانِ من بی اختیار
قرآن به جز او بر کسی نازل نمی شد
دیــــنِ خدا با هیچکس کامِل نمی شد
دیگر کسی غیر از رســولِ مهربانی
یک لحظه در غارِ حَرا داخِل نمی شد
به جز او از کسی حق در همه ادیان نخواهد گفت
خدا غیر از محمد در جوابی «جان» نخواهد گفت
بهشتی بود رخسارش که بویش تا قرن میرفت
چه ها دیده اویس از او که از رضوان نخواهد گفت
شروع واقعه ” اِنَّ الرَّجُل لَیَهجُر ” بود
دهان طعنه پر از ظلمت و تنفر بود
نداشت در سر خود چشم دیدن حق را
که لاعلاج ترین درد او تکبر بود
در پیشِ من آتش مزن بال و پَرَت را
خونین مکن جان پدر چشم تَرَت را
فردا همینکه جمع کردی بسترم را
آماده کن کمکم عزیزم بسترت را
یاس سپید باغ بهاران من بیا
نور پُر از تلألؤ چشمان من بیا
لرزه نشسته بر تن و دستان من بیا
جان میدهم کنار تو ای جان من بیا
به مهربانی و دست کریم شهرت داشت
برای مردم بی رحم نیز رحمت داشت
سه سال هسته خرما مکید و راضی بود
بزرگ بود ولی اینچنین ریاضت داشت
نفسم در شماره افتاده
رنگ و رویم پریده است علی
سر من را بگیر بر زانوت
وقت رفتن رسیده است علی
قرآن به خاطر آورد آیاتِ رحمتت را
نادیده می گرفتند وقتی محبتت را
تا ریشه کن شود جهل؛ خوردی چه خون دل ها
اما زیاد کردند با فتنه زحمتت را
دخترم گریهی تو پشتِ مرا میشکند
بیش از این گریه مکن قلبِ خدا میشکند
چه کُنی بر دل خود آب شدی از گریه
بغضِ سر بسته از این حال و هوا میشکند