شعر شهادت اهل بيت (ع)

زوار امام صادق

هم گرفتاره امام صادقیم
هم عزادار امام صادقیم
وقتی‌روضه‌شعبه‌ای‌ازحرمه
ماها زوّار امام صادقیم

تعظیم شعائر

ماکه آزاده ترینیم چو در بند تواییم
مستمند اثر گریه و لبخند تواییم

صاحب اصلی افلاک همه خاک تواییم
ما اضافی همان آب و گِل پاک تواییم

یا شیخ الائمه

باز هم سوخته انگار درِ این کوچه
نمکی خورده به زخمِ جگرِ این کوچه

من از این کوچه از این راه بدم می‌آید
بس که شوم است همیشه خبرِ این کوچه

جعفری مذهب

شعر را دست بر روی سینه
می نویسم به احترام شما
جعفری مذهبم که دنیا هم
می شناسد مرا به نام شما

هیزمِ نمرود ها

میان هیزمِ نمرودها «خورشیدْسوزان» بود
خلیل‌الله، بین شعله؛ آتش در گلستان بود

زمین از گریه‌ی نوح‌الائمه غرقِ دریا شد
هوای کشتیِ سُکّانِ دین درگیرِ طوفان بود

نفس‌نفس‌زدنم

نفس‌نفس‌زدنم را حسین می‌بیند
جراحت بدنم را حسین می‌بیند

نحیف هستم و آتش به جانم افتاده
و شعله‌های تنم را حسین می‌بیند

چه غربتی است

چنان که فاطمه را نام مثل کوثر نیست
از اینکه چشمۀ صدقی حدیث بهتر نیست

به لطف مادرتان جعفری است آیینم
نفس نفس زدنم خرج جای دیگر نیست

یا امام صادق(ع)

با پیرمرد خسته که دعوا نمیکنند
با دست بسته وارد بَلوا نمیکنند

از پشت بام خانه به خانه نمیروند
وقتی که نیمه شب شده غوغا نمیکنند

یا عزیزالله

از ریش سفیدم که خجالت نکشیدید
از جد شهیدم که خجالت نکشیدید

انگار نه انگار که من سبط رسولم
انگار نه انگار که فرزند بتولم

شیخ الائمه

حتی قلم ز شرح چنین غصه قاصر است
قبر امام تولیتش دست کافر است

حین قدم زدن به امامت سلام کن
کمتر بایست! زائر این خاک عابر است

هزار مرتبه شکر

هزار مرتبه شکر خدا که شیعه شدیم
به سینه مُهر ولای علی نشانه زدیم

غلام خانه ی اولاد مصطفی هستیم
و دل به ریشه ی خاکی چادری بستیم،

اُفتاد از سجاده‌اش

با طنابی آمد و با زور بازو را کشید
رفت دنبالِ خودش این پیرِ کَم‌سو را کشید

بعد از اینکه بر زمین اُفتاد از سجاده‌اش
رویِ خاکِ حجره‌اش تا پشتِ در او را کشید

دکمه بازگشت به بالا