شعر شهادت اهل بيت (ع)

بی بی جان

ببین باید چه دریایی از ایمان و یقین باشی،
که همراه امیری، چون امیرالمومنین باشی

ببین باید چقدر احساس باشد در دل شیرت،
که در بین زنان، تنها تو عباس آفرین باشی

یا ام البنین

موجی ز خون‌ نگاه ترش را گرفته است
هنگام گریه باز سرش را گرفته است

خورشید در مجاورت ماه خفته است‌
شب های غم زده سحرش را گرفته است

پژمردم من اینجا

نشد از چهره‌ام غم را بگیری
زِ من اندوهِ عالم را بگیری
برای رفتنم اینسو و آنسو
نشد مادر که دستم را بگیری

بی بی جان

خانمی که ادبِ نفس ز داور دارد
بی سبب نیست دمِ زمزم و کوثر دارد

او که اصل و نسَبش پاک چو دریا باشد
گوهری هست که با اصل برابر دارد

یا ام البنین(س)

مادرِ عباسم و عشقم حسینِ فاطمه است
خوش به حالم نامِ من امّ البنینِ خادمه است

قطره ای بودم ولیکن وصلِ دریا گشته ام
زوجه ی شاه و کنیزِ بیتِ زهرا (ع) گشته ام

همسرم شیر خدا

اهل عالم هنر خصلت عباس من است
عشق در سایۀ شخصیت عباس من است

منم آن یار امین حامی دین، اُم بنین
هرچه دارم همه از دولت عباس من است

یا ام البنین

بس که عشق آکنده در جانِ تو یا ام البنین
عقل یکسر گشته حیرانِ تو یا ام البنین

دامنت گر مهدِ عشقِ حضرتِ مَه می شود.
چونکه دریاییست دامانِ تو یا ام البنین

آفتاب عشق

آفتاب عشق و ایمان حضرت ام البنین
جلوه گاه حی سبحان حضرت ام البنین

مادر پروردگار جود و ایمان و ادب
پادشاه ملک احسان حضرت ام البنین

روضه خون ام البنیه

یه مادر داره از احساس میگه
داره از روضه ی حساس میگه
گمونم روضه خون ام البنیه
داره از قامت عباس میگه:

شام غریبی

شام غریبی و تک و تنها شدن رسید
هفت آسمان به سینه مولا محن رسید
میگفت قطره قطره اشکش چرا چرا
رفتن رسید بر تو و ماندن به من رسید

ماه تمام حیدر

این روزهای غم ، گذرش وقت میبرد
یک شهر بشنود خبرش وقت میبرد

سیلی محکمی که نشیند به روی‌گل
تا از میان رود اثرش وقت میبرد

شک دختر

نوازش میکند با درد مادر موی دختر را
نوازش میکند با اشک دختر دست مادر را

علی تازه جوانش را در این اوضاع می‌بیند
اگر در خانه‌ام بالا نمی‌گیرد دگر سر را

دکمه بازگشت به بالا