شعر شهادت اهل بيت (ع)

عاشقان با هم اند

کوفه اینجا نشسته در گذرش
رو به شب می رود چرا سحرش

کوچه در کوچه زود می پیچد
در دهن ها مصیبت خبرش

دلِ دختر تَرَک خورد

همین که تیغ بَر سر بر جبین خورد
میانِ خانه‌اش زینب زمین خورد

نه تیغ اینقدر‌ها زوری ندارد
غلط گفتم که میخی آتشین خورد

علی جانم

به احترام مناجات نیمه شبهایش
خدا گذشت ز ما شیعیان رسوایش

علی اجازه نداد آبروی ما برود !
چه دین ها که ندارد گدا به مولایش..

دخترم ! گريه نكن

از هم لخته‌ى خون روى سرت مى‌بينم
من بميرم ! چقَدَر روى شما آشفته ست

تَرك روىِ سرت خوب نشد ! من چه كنم؟
از چه رو اين همه گيسوى شما آشفته ست؟

لبیک یا امیرالمؤمنین

شكرخدا كه عمريست در پشت اين درم من
سرمايه دارِ شهرم، مسكين حيدرم من
لب تشنه ى شراب ساقىِ كوثرم من
در مكتب ولايت شاگرد قنبرم من

التیام

بر هر کسی که ساقی کوثر امام نیست
عالم به نام او بشود هم، به کام نیست

در پیشگاه حضرت حیدر برای ما
بالاتر از مقام گدایی مقام نیست

زخمی خاطرات

زخمیِ خاطرات سی ساله
چشم بر قاب آسمان دارد
این محاسن سپیدِ اشک‌آلود
در دلش داغِ یک جوان دارد

ضربه ی سنگین

شیر را در چشم اهل روضه بی‌مقدار کرد
با کمی نان و نمک شیر خُدا افطار کرد

از سر سفره پس از صرف سه لقمه پا کشید
لب نزد دیگر ؛ اگرچه دخترش اصرار کرد

فزت و رب الکعبه

کوچه در کوچه دلم ریخته بر دور و برت

چقدر خون جگر میرود از فرق سرت

پیش من راه برو بی کمكِ از حسنين

باورم نيست چنان تا شده امشب کمرت

فرق شکافته

با ضربتی تمامِ تنت سرخ گشته است
بابایِ خسته ام!بدنت سرخ گشته است

فواره زد ز فرقِ سرت خون تازه و..
سر پنجه های بت شکنت سرخ گشته است

محراب علی

آسوده شده ز طعنه و زخم زبان
این تیغ جفا گره ز کارش وا کرد

این تیغ جفا ز بعد عمری،او را
آماده برای دیدن زهرا کرد

ایوان طلا

در جهان گذران با همه ادوارش
خوش خماری است که بر داد رسد خمّارش

غیر پینه به جبین هیچ نجوید به جهان
زاهدی را که بود از می گلگون عارش

دکمه بازگشت به بالا