جنس بنجل که گفته اند منم
خوب ها را ز بد سوا کردند
تا به خود آمدیم ، فرصت رفت
ما رسیدیم ، سفره تا کردند
جنس بنجل که گفته اند منم
خوب ها را ز بد سوا کردند
تا به خود آمدیم ، فرصت رفت
ما رسیدیم ، سفره تا کردند
هر زمان مجنون شدی؛ لیلا تلافی میکند
زشتیات را نیز، او زیبا تلافی میکند
سر به راهش باش، دست از دامن او برندار
تا که دید افتادهای از پا تلافی میکند
از عشقِ رضا..نبضِ زمان در نوسان است
از برکتِ عشقش…نفسم در هیجان است
وقتی که دلم محفلِ آشوب و هیاهوست
آغوش حرم ،اَمن ترین جای جهان است
جعده بد بود ولی نجمه هوادارت بود
نگران تو و احوال دل زارت بود
دختر اشعث اگر یار وفادار نبود …
ام قاسم همه جا یار وفادارت بود
بنبی عربىٍ و رسولٍ مدنى
لذتى نیست گواراتر از این سینه زنى
خواستم گریه کنم چون زن کودک مرده
آمد از حنجره ام صوت گلوگیر زنى
غزلی از حرمت ساختهام با «مثلا»
گرچه خاک است روی قبر تو ؛ اما مثلا …
گنبدِ زرد تو خورشید شده میتابد
نور میگیرد از آن ؛ گنبدِ خضرا مثلا
ای به آقایی ملقّب، یامُعزّالمؤمنین
نام ِ تو ذکرِ مجرّب، یامُعزّالمؤمنین
نزد ِ سائل ها کریم و در هیاهویِ نبرد؛
از جنم هستی لبالب، یامُعزّالمؤمنین
زآن لحظه که بر نام حسن جان نظر افتاد
از چهره ی فرسوده ی من پرده بر افتاد
از بس که درخشان بُوَد این نام در افلاک
انگار که در عرش معلّی قمر افتاد
نه فقط ثروت خود را نه،که حاتم گونه
شد کریم آن که کرم داشته خاتم گونه
شد کریم آن که به عالم اثرش را بخشید
حیدری مسلک و پیغمبر اکرم گونه
تا نمک پروره ام بر خوان احسانت حسن
من مسلمانم! مسلمان مسلمانت حسن
نانخور این خانه نان فاطمه دندان زده
بوی دست مادرت را میدهد نانت حسن
رنگ سپید رنگ حنای سرت شده است
لب بسته ای و خون دلت ساغرت شده است
خطبه بخوان به رقص درآور کلام را
نهج البلاغه مشتری منبرت شده است
زهری پلید بر جگرش کارگر شده
اقای غصه ها نفسش مختصر شده
کم کم تمام حجم تنش آب میشود
مانند فاطمه بدنش آب میشود