شعر شهادت اهل بيت (ع)

راه عشق

چنان در سجده هایش استقامت می کند زهرا
سر سجاده تدریس عبادت می کند زهرا

تبسم می کند حیدر همین که گوشه ی خانه
برای زینبش قرآن تلاوت می کند زهرا

غم می‌وزید

غم می‌وزید شادیِ ما مختصر کُنَد
شب می‌رسید کامِ مرا تلخ تر کُنَد

کو مَحرمی که بر درِ این خانه سر زَنَد
کو مَرحمی که بر جگرِ ما اثر کُنَد

هِق هقِ مُمتدَش

غم که آوار می‌شود اِی وای
درد بسیار می‌شود اِی وای
خواب دُشوار می‌شود اِی وای
سُرفه خونبار می‌شود اِی وای

بانوی من

آشنا بودیم هر دو با فضای یکدگر
بوده ایم از قبل خلقت مبتلای یکدگر

من شدم منصوره ی تو،تو شدی منصور من
هر دو تا بودیم یار با وفای یکدگر

مادرانه

شَه بانوی حجاز فدای جلالتت
درحیرت اند اهل سَما ازنِجابتت

حِین صَباح از همه جا میرسد به گوش
بانو سلام خِیل بشر سوی ساحتت

حُجَّتنا فاطمه

انتها نیست در آن جلوه که با فاطمه است
نقطه‌ی “فا” علی و نقطه‌ی “با “فاطمه است

کیست او حضرت حق یا که نبی یا که علی
کیست او فاطمه یا فاطمه یا فاطمه است

سوره ی کوثر

ای تاجدار و رهبرِ افلاکیان علی
خانه نشین ز جاهلیِ خاکیان علی

ای آیه آیه مُصحفِ حق در ثنای تو
جان نذر کرده سوره ی کوثر به پای تو

جانِ مولا

به خدا علت ایجاد دو عالم زهراست
پاره ی پیکر پیغمبر خاتم زهراست
بهترین مایه ی آرامش جانِ مولا
شادی قلب نبیُّ الَه اعظم زهراست

شعله ی نمرودیان

قنوت اوست تجلی جار ثم الدار
زنی که می کند ایثار لحظه ی افطار

شمیم و شبنم و شمشاد هر سحر دارند
برای بوسه به چادر نماز او اصرار

غصبِ فدک

هر که از سفره یِ ایمان تو شک بردارد
بِروَد حاصل خود را ز دَرَک بردارد

آسمانِ سرِ ما سایه یِ اولاد علی ست
پس محال است که این سقف ترک بردارد

تنورِ خانه‌

حال من خوب است، اما بشنو و باور نکن
پس بمان و روزگارم را از این بدتر نکن

یا به دستِ ناتوانت اینقدَر زحمت نده
یا نه؛ چشمان مرا با گریه‌هایت تر نکن

خورشید عشق

باغ هستی بی صفا می شد اگر زهرا نبود
عطر گل از گل جدا می شد اگر زهرا نبود

تیره گی در اولین برخورد با خورشید عشق
چیره بر آئینه ها می شد اگر زهرا نبود

دکمه بازگشت به بالا