شعر شهادت اهل بيت (ع)

درد تنهایی

شب است و درد تنهایی و من دلتنگِ مهتابم
کنارِ شمع می سوزد به یادت چشم بی خوابم

چرا پایان نمی یابد شبِ بی حاصلم ای عشق
چنان در اشک گم گشتم تو گویی غرقِ گردابم

شق القمر

ردّ خونابه ی شق القمری می بیند
بر جبین پدر از خون اثری می بیند

دختری غمزده همراه برادرهایش
بین بستر پدر خون جگری میبیند

یا علی مولا

تا تَرَک خورد سَرَش دُخترش اُفتاد زمین
دست بگذاشت رویِ معجرش اُفتاد زمین

بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضَرب علی با سرش اُفتاد زمین

یا عزیز الله

دشمنان این روزها حرف دو پهلو می زنند
دوستانت یک به یک دارند زانو می زنند

از نگاه انداختن در چهره‌ات شرمنده اند
علتش این است کمتر خنجر از رو می زنند

ارکان الهدا

وقتی مَلک شیون به دنیای سحر زد
اشک فلق مثل شفق از دیده سر زد

فریاد ارکان الهدا پیچید در عرش
طوری که زهرا ناله از سوز جگر زد

علی جانم

از نسل ابراهیمی و رفتست
دوش نبی در زیر پای تو
یک روز میفهمم که چرخیدست
هفت آسمان زیر عبای تو

یا ام المومنین

حیا در چشمهایش بود غیرت داشت همت داشت
چنان آسیه و هاجر چنان مریم نجابت داشت

لباس کهنه میپوشید روی خاک میخوابید
تماما خرج دین میکرد هرچه مال و مکنت داشت

بانوی عشق

در همنشینی با نبی دیدی کمالت را
جَلَّ جَلالُ رَبی اوصاف جلالت را

تا اینکه شانت را بیارد بیشتر پائین
از عمد بالا برده دشمن سن و سالت را

بانوی اسلام

بدون عشق ،بیتی در خورِ املا نخواهد شد
که بی اذن قلم شاعر ! غزل انشا نخواهد شد

شروع مستی از آنجاست که میخانه برپا شد
از آنجایی که جمع می کشان ، منها نخواهد شد

فـدایِ خدیجه ایم

ما تا خُدا خُداست فـدایِ خدیجه ایم
مشغولِ ذکر و مدح و ثنایِ خدیجه ایم
عُمری ست سر به راهِ ولایِ خدیجه ایم

(شُکر خدا که تحت لوایِ خدیجه ایم)
(بعد از هـزار سال گدایِ خدیجه ایم)

یا ام المومنین

اسلام چون که مثل علی و خدیجه داشت
حل شد برای عالم و مهدی نتیجه داشت

آن بانویی که یکسره عشق پیمبر است
آری خدیجه است که امشب به بستر است

مادر

میان صفحه ی آیینه آفتاب ترینی
بناست جلوه ی خورشید را دوباره ببینی

پر از محمَّدی عشق میشود نفس تو
دو شاخه ی گل از این باغچه اگر که بچینی

دکمه بازگشت به بالا